چهرهپردازی تنها لائیک مجلس خبرگان
در یلدای سال ۱۹۳۰، از مادری آشوری-مسیحی و پدری مسلمان و ملاک، در خانوادهای مرفه در روستایی همنام با نام خانوداگیاش در مسیر اورمیه به اشنویه متولد شد. بهرغم آنکه برههای کوتاهمدت به تصوف و عرفان گرایید، اما از همان دوره دبیرستان، مطالعه کتابهای مارکسیستی را شروع کرد. به عضویت حزب توده درآمد، برای ادامهی تحصیل به ترکیه و فرانسه رفت، با اخراج از فرانسه در پراگ به تحصیل پرداخت، با Helene Krulich ازدواج کرد و همزمان با دوره نخستوزیری دکتر مصدق، مسؤولیت برپایی تظاهرات حزب توده در حوالی میدان بهارستان را برعهده گرفت. با کودتای ۲۸ مرداد، دوران زندگی مخفیانهاش از کوهستانهای حوالی مهاباد شروع و به کرکوک و بغداد رسید، تا سرانجام در پراگ توقف کرد. توقفش در پراگ، فرصتی فراهم کرد تا هم دکترای خود را در رشته اقتصاد سیاسی بگیرد و هم شاهد واقعه سرنوشتساز بهار پراگ باشد. دو سال تدریس در دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه پاریس را نیز باید به سایهروشنهای زندگی این شخص افزود که قرار بود یک سال بعد بنیادهای آخرین انقلاب قرن را با شعار دمکراسی برای ایران و نبرد چریکی، با چالشهایی جدی مواجه نماید. این شخص، عبدالرحمن قاسملو، دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران است که ۲۲ تیرماه، سالگرد ترور اوست.
در میانه عشق و نقد کُردها به عبدالرحمن قاسملو و نفرت آیتالله خمینی که او را مهدورالدم اعلام کرده بود، چهرهپردازی چنین شخصیتی همیشه دشوار خواهد ماند. هرچند بررسی عملکرد سیاسی او بهعنوان معمار حزب دمکرات کردستان ایران، در مقام رهبر بزرگترین حزب مسلح و اپوزیسیون انقلاب، نقبی به اندیشههای سیاسیاش و سرانجام داوری درباره او، ازجمله موضوعاتیاند که میتوانند چهرهپردازی شخصیت او را با دقتی قریبتر به صحت ترسیم نمایند، اما بدون شک، بخشهایی از چهره او در میانه عشق، نقد و نفرت، هیچگاه به بیان درنخواهند آمد.
معمار حزب دمکرات کردستان ایران
پرداختن به عبدالرحمن قاسملو بدون درنظر گرفتن پیشینه فعالیت او در حزب توده امکانپذیر نیست. صارمالدین صادق، وزیری از اعضای حزب توده، در خاطرات خود از فعالیتهای قاسملو در فراهمکردن موجبات انحلال اتحادیه دانشجویان کُرد در اروپا به دستور ایرج اسکندری سخن میگوید؛ امری که به کمکهای اسکندری برای رفتن او به پراگ میانجامد. اما طبق گفتوگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی، میتوان نشانههایی از تمایل قاسملو به جداشدن از حزب توده را طی اواخر دهه چهل شمسی مشاهده کرد. کشکولی بر این باور است که در سال ۱۳۴۸، هنگامیکه دکتر قاسملو به عراق آمد ... نشان داد که از بودن ما در کردستان عراق زیاد راضی نیست؛ زیرا از اینکه مارکسیستهای ایرانی در کردستان جوانان کرد را به کمونیسم جلب کنند، خشنود نبود. این برهه مصادف با تحکیم قدرت شاه و زندانیشدن بخشی از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران و نیز منفعلماندن بخشی دیگر از اعضای حزب، تحت تأثیر رویدادهای کردستان عراق است. در همین دوره است که قاسملوی جوان و تحصیلکرده در تاریخ ۱۹۷۱/۶/۲۴ در نشست کمیته مرکزی این حزب، با ۲۴ رأی به دبیرکلی این حزب برگزیده میشود. با سازماندهی جدید حزب دمکرات کردستان ایران، قاسملو حزب را از تشکیلات حزب توده جدا کرد. از آن مقطع تا زمان ترور، تغییر ساختار تشکیلاتی، تئوریزهکردن استراتژیهای حزب، کسب حمایتهای مالی و ارتقای وجهه سیاسی حزب، از فعالیتهایی بود که حزب دمکرات کردستان ایران را با مقطع پیش از رسیدن قاسملو به این سمت، متفاوت جلوه میدهد. در سوم اوت سال ۱۹۷۹ (دوازدهم مرداد ۱۳۵۸)، قاسملو در انتخابات مجلس خبرگان شرکت کرد و با ۱۱۳هزار و ۷۷۳ رأی در آذربایجان غربی، بهعنوان تنها لاییک این مجلس برگزیده شد.
رهبر بزرگترین حزب مسلح و اپوزیسیون
کردها بزرگترین کافران هستند و اقدامات آنان را بیپاسخ نخواهیم گذاشت؛ این سخنان را آیتالله خمینی در ۱۷ اوت ۱۹۷۹ (۲۶ مرداد ۱۳۵۸) و متعاقب جنگ پاوه ایراد کرد. سخنرانی خمینی، قاسملو را برای عزیمت به قم و شرکت در مجلس خبرگان با تردید مواجه مینماید. همان وقت، قاسملو در مصاحبه با کریس کوچرا تعریف میکند که خمینی گفته بود این فاسد اینجاست؟ حیف نیامده است؛ نمیگذاشتیم از اینجا برود. جنگ باشدت ادامه پیدا میکند و قاسملو اعلام میکند که «ما از تمهیدات کافی برای دفاع برخوردار هستیم». قاسملو در مصاحبهای در اکتبر سال ۱۹۷۹ اعتراف کرد که با سقوط رژیم پهلوی، رویدادها برای حزب او، بسیار سریع اتفاق افتادند. حزبی مخفی که قرار بود بهازای هر یکهزار نفر، یک عضو داشته باشد، ظرف ۲۴ ساعت، اداره سرزمینی را در دست میگیرد که از وسعتی قریب به یکپنجم فرانسه برخوردار بود. چنین موقعیتی قاسملو و حزب را با مسأله عضوگیری و سازماندهی نیرو مواجه میکند. اما سویه دیگر چهره قاسملو، متعاقب آتشبس ۱۶ نوامبر ۱۹۷۹ (۲۵ آبان ۱۳۵۸) عیان میشود. قاسملو که متعاقب حمله شدید نیروهای انقلابی از مهاباد خارج شده بود، در ۱۹ نوامبر (۲۸ آبانماه) بدون اسکورت وارد مهاباد شد و در اجتماعی یکصدهزارنفری گفت که «ما حسن نیت امام را ارج نهاده و امیدواریم که نمایندگان او نیز چنین آمادگیای را از خود نشان دهند». این دو برخورد قاسملو با رویدادهای سیاسی، نشاندهنده باور عمیق او به حل مسأله کُرد از طریقی مسالمتآمیز است که در نوع خود، نشاندهنده همان استراتژی دمکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان است. اتخاذ چنین موضعی در آن زمان، بسیار جسورانه تلقی میشود؛ زیرا درحالیکه چمران و دیگر گروههای افراطی در درون حکومت انقلابی بر راهکار سرکوب تأکید داشتند، درمیان کردها نیز سازمانهای چپ، خمینی را ارتجاعی و قاسملو را سازشکار میخواندند. اما چنین موضعی عملاً طی روزهای ۶ و ۱۰ ژوئن ۱۹۸۰ (۱۶ و ۲۰ خرداد ۱۳۵۹) با شکست روبرو و دوران جنگ چریکی آغاز میشود.
اندیشههای سیاسی قاسملو
پیشینه مارکسیستی و عضویت او در حزب توده، تخصصش در اقتصاد سیاسی، تجربه دیدن وقایع بهار پراگ از نزدیک و تسلط او بر چندین زبان خارجی، موقعیتی استثنایی به قاسملو بخشیده بود. قرابت سببی او با دانیل میتران نیز قاسملو را به محافل سوسیالیست بلوک شرق و خصوصاً فرانسه نزدیکتر کرده بود. مجموع این عوامل، باعث شده است تا تحولات اندیشه سیاسی قاسملو را بتوان در زمینه و زمانه خود، بهتر تحلیل کرد. نخستین کتاب قاسملو، تحت عنوان کرد و کردستان که میتواند حاصل رساله دکترای او قلمداد شود، با نگاهی مارکسیستی به ریشههای عقبماندگی کردستان و نقش عوامل تولیدی در بازتولید سیاست و فرهنگ کردستان میپردازد. «چهل سال مبارزه برای آزادی کرد و کردستان»، به شرحی تاریخی از مبارزه حزب دمکرات کردستان میپردازد و «مباحثهای کوتاه در باب سوسیالیسم»، چرخش عمیق فکری او را از سوسیالیسم علمی به سوسیالیسم دمکراتیک و انسانگرا بیان میکند. باور عمیق قاسملو به آزادی، سکولاریسم، حقوق اقلیتها و زنان در متن یک جامعه دمکراتیک-سوسیالیست بنیانهای اندیشه او را بازنمایی میکند. قاسملو در آن برهه، محدودههای ایرانیبودن و کُرد بودن را نیز بهکرات در سخنرانیهایش مشخص مینماید؛ اما درنهایت بر این باور است که نمیتواند برای نسل آیندهی کردها تعیین تکلیف نماید که ایرانی باشند یا کُرد. قاسملو در آخرین مصاحبههای خود، از مفهومی با عنوان دمکراسی عمیق یاد میکند؛ مفهومی برگرفته از ارنست لاکلاو و چانتال موف؛ باید اندیشههای سیاسی او را از این نقطهنظر پیگیری نمود.
آخرین ایستگاه قاسملو
با پایان جنگ و مرگ آیتالله خمینی، تغییر موازنه قوا و بروز دو انشعاب در حزب دمکرات کردستان ایران، موضع کردها بیش از پیش تضعیف شده بود. تحت چنین شرایطی بود که جلال طالبانی زمینههای گفتوگوی مقامات ایرانی را با قاسملو مهیا کرد و او نیز بدون مطلعکردن دفتر سیاسی حزب، مستقلانه وارد آخرین بازی خود شد. در میانهی ۳۰ و ۳۱ دسامبر ۱۹۸۸ و ۱۲ و ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۹ (از دیماه ۱۳۶۷ تا تیرماه ۱۳۶۸) قاسملو طی نشستهایی با سران اطلاعات و اطلاعات سپاه حول مسأله خودمختاری، با جمهوری اسلامی ایران به گفتوگو مینشیند؛ اما شرح مذاکرات نشاندهنده یک دام واقعی برای قاسملوست. مقامات ایرانی از عدل علی و ولایت و دشمن میگویند و قاسملو از دمکراسی، آزادیهای سیاسی و حقوق بشر؛ صحرارودی از شهدا و نگرانیهای فرماندهان سپاه و بسیجی در ارتباط با خودمختاری سخن میگوید و قاسملو برای آنان از توزیع قدرت ایران و پیامدهای آن بر دمکراسی در این کشور سخن میگوید: «اعراب، بلوچها، ترکمنها و کردها در ایران و کشورهای دیگر حضور دارند. این اوضاع نمیتواند بهطول بینجامد... اگر از همین امروز در مقام حل این مسأله برنیاییم، فاجعهای آفریده خواهد شد.» شاید این واپسین کلمات قاسملو در این مذاکرات بودند که چند ثانیه بعد، با ۴ گلوله برای همیشه خاموش شد.
داوری در باب قاسملو
کارنامه قاسملو نیز همچون تمامی رهبران سیاسی میتواند از زوایای گوناگونی مورد بررسی قرار گیرد؛ تودهایها او را خائن میدانستند، خمینی کافر و فاسد میخواند، احزاب افراطی چپ او را سازشکار و برخی از همقطارانش در درون حزب، او را شخصیتی دیکتاتور و تکرو در حزب معرفی میکنند که حداقل باعث دو انشعاب در درون حزب شده است. پرداختن به هر یک از این اتهامات، محتاج مداقهای عمیق در جهتگیریها و موضعگیریهای او در متن رویدادهای سیاسی است. اما بدون گمان، با گذشت زمان، آرای قاسملو خصوصاً در ارتباط با دمکراسی و حقوق بشر و حقوق اقلیتها، جلایی بهتر مییابد. کامران بدرخان، از روشنفکران شهیر کرد و از نوادگان آخرین امرای کرد در عثمانی او را فرزند راستین و مایهی مباهات خود خوانده است؛ عبدالله اوجالان، رهبر دربند کردها در ترکیه، قاسملو را مدرنترین رهبر کردها خوانده است. اما اکنون با گذشت قریب به ۲۹ سال از ترور قاسملو، شبح او در قامتی دیگر به کردستان بازگشته است. قاسملو همیشه بر این باور بود که نسل من، نسل خودمختاری است؛ نسل من خود را ایرانی قلمداد میکند، اما نمیتوان برای نسل آینده چنین انتظاری داشت. و اکنون در غیاب دمکراسی در ایران، این واقعیت بیشتر خود را مینمایاند. روشنفکران ایرانی هیچگاه بیش از تفسیر دمکراسی از دریچه تنگ ایدئولوژیک خود، به دمکراسی نپرداختهاند. شاید وقت آن رسیده باشد که برای جلوگیری از خشونت کور ناسیونالیستی، به دمکراسی عمیق و باور عملی به دمکراسی روی آوریم؛ دو مفهومی که قاسملو در راه دستیابی به آن، جان خود را از دست داد.