اعدام به روایت رسولاف؛ آنکه گفت آری، آنکه گفت نه!
*هشدار: این مقاله بخشی از داستان اپیزود اول فیلم را آشکار میکند.
«شیطان وجود ندارد»، تازهترین فیلم محمد رسولاف، از یک کیسه برنج شروع میشود، رزق و روزی ظاهرا «حلالی» که مردی دارد برای خانوادهاش میبرد، با اتومبیلی که در مسیری طولانی از پیچوخمهای پارکینگی عبور میکند و به درهای بزرگ آهنینی میرسد که بهشدت کنترل میشوند. دوربین روی صورت مرد ثابت است، صورتی سرد و بیاحساس.
فیلمساز میخواهد ما را با سردی دنیای این مرد و زندگی روزمرهاش همراه کند. تا مدتی طولانی اتفاق خاصی نمیافتد و تنها بهسبکی گزارشگونه زندگی این مرد همراه همسر، دختر و بعدتر مادرش را شاهدیم؛ فیلمساز با طمانینه و عامدانه فقط یک زندگی عادی ظاهرا بیحادثه را نمایش میدهد که گاه میتواند از حوصله تماشاگر هم خارج شود. اما همه اینها مقدمهای است برای صحنه شوکآور نهایی که تماشاگر را میخکوب میکند، شغل شبانهای در تناقض کامل با زندگی روزانه ظاهرا آرام مردی که با اصرار برای پرداخت پول بستنی در فروشگاه، میخواهد فقط نان «حلال» سر سفره خانوادهاش ببرد.
فیلم با این تناقض آغاز میشود و تا پایان هر چهار فصل، به شکلهای مختلف، داستان آدمهایی را روایت میکند که به «شغل» و «وظیفه» محولشده از سوی «قانون» عمل میکنند یا در برابرش میایستند و به آن «نه» میگویند. فیلم در واقع داستان چهار شخصیتی است که ربط مستقیمی به هم ندارند و فقط در قبال انجام وظیفه اعدام رفتار متفاوتی از خود نشان میدهند، بهشکلی روایت «آنکه گفت آری، آنکه گفت نه».
در اپیزود دوم، مفهوم «قانون» در بحثهای چند سرباز وظیفه زیر سوال میرود و در واقع، با مانیفست فیلمساز روبهروییم که آشکارا حرفها و پیشنهادهای جسورانهاش را با ما در میان میگذارد. گیرم این حرفها در جهان فیلمــ حداقل برای تماشاگر ایرانیــ گاه شعاری هم به نظر برسد، با این حال، مستقیم و بیپرده، نشان از فیلمساز جسوری دارد که مانند شخصیتهای فیلمش به جهان تحمیلشده اطرافش، با همه محدودیتهای بیپایان و نفسبر جمهوری اسلامی، تن نمیدهد و میخواهد کنار انبوه آنانی که «آری» میگویند «نه» بگوید و یکتنه در برابر زور بایستد.
از این روست که در نمایش عشق میان دو نفر، از به تصویر کشیدن تماس دستان زن و مرد هم ابایی ندارد و در صحنهای هم رنگ کردن موی زن را به نمایش میگذارد تا به همه آن «قوانین» ابلهانه حاکم، مستقیم و بیمحابا، «نه» بگوید و نمونه درخشانی باشد برای نمایش جسارت در سینمایی بهشدت بسته و کنترلشده.
بنابراین، جهان فیلمساز و مشکلات بیشمارش در داخل ایران، از ممنوع الخروجی و ممنوع الکاری گرفته تا حکم زندان، از شخصیتهای اصلی فیلمهایش «دستنوشتهها نمیسوزند»، «لرد» و «شیطان وجود ندارد» جدا نیست.
هر سه فیلم از لحاظ میزانسن و فضاسازی، شباهتهای زیادی به هم دارند، بهویژه دو فیلم آخر که در نماهای بسیاری، از فضاها و ترکیببندیهای مورد علاقه فیلمسازی حکایت دارند که حالا بیش از پیش در روایت داستانش هیچ عجلهای ندارد و ریتم بسیار کندی برای هر چهار بخش فیلم انتخاب کرده است (البته به نظر میرسد حذف بخشهایی از این فیلم ۲/۵ ساعته میتوانست تماشاگران بیشتری را با فیلم همراه کند).
خالی کردن بخشی از قاب تصویر و رها کردن شخصیت در محیطی سرد از فضای دلگیری حکایت دارد که شخصیتهای فیلم را در بخشهای مختلف به هم پیوند میزند. شخصیت بخش چهارم میتواند همان سرباز بخش دوم باشد که حالا، بیست سال بعد، مثلا پس از اعدامهای دهه ۱۳۶۰، در گوشهای دورافتاده، بدون گواهینامه و دیگر حقوق شهروندی، پنهانی زندگی میکند، اما از کردهاش پشیمان نیست.
دیالوگهای نهایی فیلم باز نوعی مانیفست فیلمسازی است خسته از شرایط و جبر پیرامونش که میخواهد یک «نه» بلند را فریاد بزند، به هر قیمتی. از این روست که گاه فیلم در چند دیالوگ، از بیان هنری متینش فاصله میگیرد (جایی که دختر میپرسد «اگر از وجود او خبر داشت، باز تصمیمش همان بود؟» نوع نگاه و میزانسن صحنه بیننده را از پاسخ پدر بینیاز میکند و احتیاجی به یکی دو جمله شعاری بعدی نیست).
برعکس، جایی که فیلمساز فقط از زبان تصویر سود میجوید حیرتانگیز است. مرد در راه رفتن به محل انجام «وظیفه»، پشت چراغ قرمز میایستد. چراغ سبز میشود، اما او کماکان ایستاده است و باران ملایمی شهر خلوت (خواب؟) را نوازش میکند. کمی جلوتر، همان چراغهای سبز و قرمز را این بار در اتاق اجرای حکم اعدام میبینیم و همان مرد با سبز شدن چراغ قرمز، جان چند انسان را میگیرد.