ریشههای تفکر طالبانی
ظهور و حضور پدیدههای اجتماعی و سیاسی نظیر حرکت طالبان، علل و عوامل متعدد و گوناگون اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دارند. طبعا که این عوامل یکباره و آنی به وجود نیامده، بلکه در یک بستر تاریخی، فرهنگی و مدیریتی طولانی شکل گرفته و ترویج و تقویت شدهاند.
از آن طرف، مبارزه و محو، یا لااقل تضعیف و تقلیل چنین پدیدههایی به زمان و تلاش بلندمدت نیاز دارد. هرچند ممکن است بنا بر عواملی، موجودیت یک پدیده برای مدتی، از نظرها ناپدید شود، اما به دلیل مساعد بودن بسترها و زمینههای اجتماعی و فرهنگی دوباره این پدیدهها سر بر خواهند آورد و برای پیشرفت و توسعه جامعه و صلح و آرامش آن دردسر ایجاد خواهد کرد.
در این مطلب، به صورت بسیار فشرده به برخی از عوامل و ریشههای تفکر طالبان، یعنی همان تفکری که اجازه میدهد به مردم حمله شود، انتحار صورت گیرد و زیرساختهای توسعه کشور، مانند پل و شفاخانه و جاده تخریب شود، اشاره میکنم:
فقر و ناداری و بیکاری
فقر یکی از ریشههای اصلی و مهم تشنج و منازعه است. میگویند لنین گفته بود: «کارگر ذاتا انقلابی است، چرا که در انقلاب چیزی ندارد تا از دست بدهد.» سرمایه و دارایی، انسانها را محافظهکارتر میکند. حتی سرمایهداران کوچک دوست ندارند، ناآرامی و بینظم، ثروت و سرمایهشان را نابود کند.
از جانب دیگر، مردم فقیر به خاطر عاید و درآمد و به اصطلاح به خاطر تهیه نفقه ممکن است سریعتر در استخدام گروههای محارب و یا گروههای تبهکار قرار گیرند. دیده شده که بسیاری از تفنگدارانی که به صف طالبان پیوستهاند، هدف واقعیشان، همان عایدی بوده که از این طریق به دستشان میرسیده است. فقر باعث میشود که فرزندان ما از تحصیل و در نتیجه از کار محروم شوند. این چرخه فقر با بیکاری و ناامنی تداوم مییابد و وضعیت را روز به روز بدتر و پیچیدهتر میسازد.
پایین بودن سطح سواد و دانش
دانش، سواد، تعلیم و تحصیل بر اساس تجارب بشری در کاهش فقر، در زمینهسازی برای اشتغال و در مشارکت سیاسی و اجتماعی از راههای مسالمتآمیز نقش اساسی داشته است.
انسانهای باسواد و تحصیلکرده به جای اینکه در استخدام باندهای شرور درآیند، در صدد پیدا کردن شغل و وظیفه کمخطرتر و در عین حال پر درآمدتر برمیآیند و سعی میکنند با روشهای مسالمتآمیز در امور اجتماعی و سیاسی مشارکت پیدا کنند.
بیسوادی که با فقر و بیکاری رابطه دارد، بستر مساعدی برای جذب افراد به گروههای مخالف مهیا میسازد. هرچند در میان طالبان و امثال طالبان نیز آدمهای تحصیلکرده وجود دارند؛ اما اینها از یک طرف بدون شک تعدادشان اندک است، از جانب دیگر سیستم تحصیلیشان شرایطی را دارا نبوده است که شخصیتشان را به سوی آرامش و مدارا رهنمون شود و جلو خشونت و افراطگراییشان را بگیرد.
البته بیشتر مردم افغانستان به دلایل گوناگون فرصت تحصیل و تعلیم نیافتهاند و احترامشان محفوظ است، اما واقعیت همین است که مساله سواد به ویژه سواد عاطفی و مالی و مانند آن در بحران افغانستان نمیتواند بیتاثیر باشد.
نظام آموزشی تهاجمی
نظام آموزشی افغانستان چه در مکاتب و چه در مدارس تا حدود زیادی ایدئولوژیک، افتخارمحور و تهاجمی است. تدریس در نظام کنونی مکاتب و مدارس بیش از آن که تدریس و تشریح باشد، تلقین و تبلیغ است.
از سوی دیگر نظام آموزشی افغانستان پر است از افتخار، غیرت کاذب، حمله، فتح، جهانگیری و جهانگشایی. این ادبیات به طور طبیعی ذهن یادگیرنده را به جای کشف و اختراع و تولید و کارآفرینی به سمت حمله و فتح و غیرت و پهلوانی سوق میدهد و با رویکرد صلحطلبی و آرامشخواهی، تقابل و تضاد و پیدا میکند.
تدریس مبتنی بر حفظ
از نظر روشهای تدریس، آموزش ما تا حدود بسیاری مبتنی بر حفظ و «خطوط کتاب» است. رویکرد مبتنی بر حفظ، قدرت تحلیل و توانایی کاربرد و ارزشیابی و ایجاد را از یادگیرنده سلب میکند و وقت مفید او را برای حفظ کردن هدر میدهد.
همچنین تمرکز روی کتاب درسی و اهمیت بیش از حد به محتوای کتاب درسی، یادگیرنده را «کتابمحور» و انحصارطلب برمیآورد و او را در برابر قرائتها و کتب و مذاهب دیگر، حساس میسازد.
این نظام آموزشی طبعا با جزمیتی که دارد، زمینه مساعدی را برای دیگرسیتزی و بیگانهسازی و بیگانهستیزی فراهم میسازد و یادگیرنده را آماده جذب به گروههای همسو میسازد.
قرائت انحصارطلب از مذهب
همانگونه که در بخش نظام آموزشی گفتیم، این نظام آموزشی، یادگیرنده و طالبعلم را از تنوع و تکثر قرائتها بیخبر بار میآورد و حتی یک نوع دید منفی و خصمانه نسبت به قرائتهای دیگر ایجاد میکند.
این رویکرد چون با ایدههای غیرت، حمله و تهاجم درمیآمیزد، بستری میشود برای پذیرش ایدیولوژیهای «عملگرا» که تغییر و تحول وضعیت را بخشی از مسئولیت مذهبی خود میداند و باید با دست خود، صحنه را عوض و جامعه را به زعم خودش به راه راست هدایت کند.
بافت جمعیتی روستایی و قبیلهگرایی
تجربه تاریخی بشر نشان میدهد که میان زندگی شهری و صلح و امنیت رابطه محکم وجود دارد. بیشتر کشورهای توسعهیافته شهرنشیناند و جمعیتی اندکی در آن کشورها، در روستاها زندگی میکنند. زمینه کار و ثبات سرمایه و تامین امنیت در شهر مساعدتر است و کارخانهها، روزنامهها، رسانهها و تبلیغات نیز در شهر شرایط مساعدتری دارند.
روستا برعکس شهر است. زمینه کار فراهم نیست یا بسیار کم است. زراعت تنها حوزه مشغولیت مردم است. خشکسالیها به زراعت صدمه میزند. زراعت، زمینه کار راحت و آسان را برای جوانان مساعد نمیسازد. روستاها فراوان و پراکندهاند. تامین امنیت روستاها با این حجم کنونی غیر ممکن است.
مردم شهر بر اساس تصادف و یا ایجابات زندگی شهری در یک محله گردآمدهاند، اما مردم روستا بیشترشان به نیای واحد میرسند و قبیله واحدی را تشکیل میدهند. اعضای قبیله با قبایل دیگر درمورد مسائل بسیاری میتوانند درگیر شوند. خصومت از حالت فردی به حالت قبیلهای تغییر چهره میدهد. سیستم عدلی و قضایی دولتی در قریه حاکم نیست. مردم برای حل و فصل قضایا به انتقامگیری و روشهای مبتنی به زور توسل میجویند.
عوامل دیگری که در بالا اشاره شد، به مخالفان فرصت میدهد که به روستا نفوذ کنند. وقتی یکی از روستاییان به جمع مخالفان پیوست، با توجه به فرهنگ و ایجابات روستا، این موضوع بر تمام ساکنان روستا تاثیر میگذارد.
ناامنی و نبود ثبات سیاسی
ناامنی هرچند در نهایت خودش معلول است نه عامل، ولی در حال حاضر ناامنی یکی از عوامل مهم جذب مردم به صفوف مخالفان است. اگر امنیت و ثبات تامین و قانون حاکم میبود، افراد محدودی که در صدد برهم زدن نظم موجود برمیآمدند، میتوانستند از سوی دولت بازداشت شوند و معضله گسترش پیدا نکند. اما زمانی که امنیت و ثبات نیست، وضعیت از کنترل دولت خارج میشود و هرکس که دلش بخواهد میتواند به صفوف مخالفان مسلح بپیوندد و خودش به عامل بینظمی و بیقانونی تبدیل شود.
ثبات سیاسی معمولا زمینه مساعد توسعه و ترقی را فراهم میسازد. کشورهای توسعهیافته، ثبات سیاسی طولانی را تجربه کردهاند. هر قدر «پادشاهگردشی» (تغییر رهبران کشور) و تحول و انقلاب بیشتر باشد، به همان پیمانه تفکر طالبانی زمینه مساعد بیشتری پیدا میکند.
نبود مناسبات تجارتی و گردشگری
ناامنی، بیثباتی و جنگ باعث شده است که تجارت و گردشگری رونق چندانی نداشته باشد. اگر آرامی و امنیت میبود، ساکن قندهار به بادغیس میرفت و ساکن بدخشان از نیمروز کالا میآورد و به سیاحت داخلی میپرداخت.
این مساله، شناخت مردم را از همدیگر بیشتر میکرد و این مناسبات اقتصادی و مالی مردم هرات را با ننگرهار و قندوز را به هلمند ارتباط میداد. در نتیجه آرامش و صلح برقرار میشد و اختلافات قومی و قبیلهای و زبانی کاهش مییافت. نبود چنین وضعیتی، جامعه را دچار دیگرهراسی و دیگرستیزی کرده است. اگر دید و بازدیدها فراوان میشد، تعصبات و دیگرستیزی کاهش مییافت.
نبود سیستم حملونقل بین ولایتی
رفت و آمد و گردشگری داخلی و تجارت داخلی به سیستم منظم راه و حمل و نقل نیاز دارد. اگر امنیت تامین میبود و مردم بدخشان با یک قطار سریع در چند ساعت به فاریاب و قندهار میرسید و کار خود را آنجا به پایان رسانده و دوباره به بدخشان برمیگشت، این وضعیت روی صلح و همدیگرپذیری مردم تاثیر چشمگیری میداشت. نبود این سهولتها و زمینهها مردم ما را در لاک قریه و روستا و قبیله خودشان فرو برده و با سایر عوامل دست به دست هم داده، وضعیت موجود را روی دست ما گذاشته است.
فرهنگ عدم مدارا و تحمل
فرهنگ عدم تحمل و مدارا و از آن طرف فرهنگ غیرت، حمله و شجاعت، مهارت تحمل، بردباری و حوصله را در ما کاهش داده و فرهنگ «اقدام و عمل» را تشویق کرده است. مدارا و تحمل انسان را به سوی سنجش و منطق و محاسبه میکشاند و سعی میکند مشکلات را از راه معقول و قانونی حل و فصل کند.
«فرهنگ غیرت و اقدام» مردم را تشویق میکند تا شخصا دست به کار شده و عدالتی را که خودش فکر میکند، به دست خود تامین میکند. این شرایط برای اغتشاش و بینظمی مساعد است. برای گروههای مخالف مسلح چنین وضعیت اجتماعی، محل خوبی برای سربازگیری فراهم میسازد.
در نتیجه میتوان گفت که تفکر طالبانی ریشههای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دارد. بدون توجه به این زمینهها و بسترها، حل بحران افغانستان ممکن به نظر نمیرسد.
احتمال دارد که داروهای مسکن و کوتاهمدت برای حل مشکلات وجود داشته باشد، اما تا زمانی که مشکلات و ریشههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی حل و فصل نشود، هیچ داروی موقت و کوتاهمدتی نمیتواند به صلح و آرامش پایدار منجر شود.