سوختن نوتردام و تعلیق لاییسیته
بر اساس «قانون لاییسیته» فرانسه، مصوبه سال ۱۹۰۵ در ابتدای جمهوری سوم، هرگونه مداخله دولت در امور کلیسا از جمله کمک مالی، تامین مخارج، بازسازی و مرمت کلیسا و هر نهاد مذهبی دیگر، در ازای استقلال این نهادها ممنوع است.
قانون لاییسیته با دو ماده آغاز میشود؛ ماده اول :«جمهوری، آزادی وجدان را تامين میکند. جمهوری آزادی اديان در انجام تکليف خود را تنها تحت شروطی که در جهت منافع نظم عمومی مقرر میشوند، تضمين میکند.» و ماده دوم: «جمهوری هيچ دينی را به رسميت نشناخته، به هيچ دينی حقوق نخواهد پرداخت و به آن کمک مالی نخواهد داد. هزينه فعاليت کشيشها به منظور حفظ آزادی اديان در موسسات دولتی نظير مدارس، دبيرستانها، درمانگاهها، آسايشگاههای روانی و سالمندان و زندانها را میتوان در بودجه (دولت، استانها، شهرداریها) منظور داشت».
طبق این قانون، دولتها اجازه ندارند به کلیسا کمک مالی کنند و مخارج کلیسا باید از طریق اقدامات خود یا کمکهای مردمی حاصل شود.
نوتردام و دولت-ملت مدرن
بعد از آتشسوزی در کلیسای نوتردام (Notre-Dame) پاریس، دولت فرانسه اعلام کرده است که مبلغ قابلملاحظهای را به مرمت این کلیسای تاریخی اختصاص میدهد. سران کارتلهای اقتصادی بزرگ که هماکنون در فرانسه به فرار مالیاتی متهماند نیز برای کمک به میان صحنه پریدهاند. روشن است که این تصمیم، خلاف قانون لاییسیته است. آن چیزی که باعث شده دولت و کلیسا، همزمان، قانونی به این مهمی در فرانسه را معلق کنند، مساله ملیت و تقویت روحیه ملی یا به بیانی دیگر، نیاز به تقویت اصل مدرن دولت-ملت است.
میدانیم که کلیسای نوتردام به عنوان کلیسای جامع کاتولیک در پاریس، نه متعلق به دولت و ملت فرانسه، که متعلق به همه کاتولیکها است ولی از این جهت که در پاریس قرار گرفته، این شهر به تبع آن، منافع و امتیازهای فراوانی برده است.
منطقه سن میشل (Saint_Michel) به خاطر وجود کلیسای نوتردام در آن، مکان مهم تاریخی و گردشگری شده و اساسا یکی از جاذبههای توریستی و از منابع اقتصادی پاریس است. در واقع، تمام آنچه گرداگرد کلیسا است، یعنی هتلها، مغازهها، موزهها و غیره از طریق گردشگران و زائران جدید کسب منفعت اقتصادی میکنند.
طی حدود هشت قرن، این بنای آرمیده در کنار رود به سمبلی برای فرانسه و پاریس تبدیل شده است و تمام شهروندان پاریسی به نوعی خاطرهای از آن دارند. فاصله پاریس از هر نقطهای از دنیا از کلیسای نوتردام محاسبه میشود و مرکز تعیین مسافت است.
همچنین ما از رهگذر ادبیات، موسیقی و شعر، پاریس را با نوتردام میشناسیم. اگر در سالهای منتهی به آتشسوزی قبلی (۱۸۳۰) نوتردام، مکانی متعلق به «کاتولیکها» بود، رویدادهای حوالی این آتشسوزی نشان داد که اکنون متعلق به «فرانسویها» است.
در فرایند مدرنیته، بهتدریج، مکانهای مقدس مذهبی به مکانهای ملی و میهنی تبدیل شدهاند. ناسیونالیسم، ایمان جدید است. این اتفاق تنها شامل مکانها و جغرافیا نیست و دامنه خود را به مفاهیم و حتی به تمامی ارکان حیات گسترش داده است. دقیقا به سبب همین مدولاسیون تاریخی و یافتن صفت فرانسوی و خارج شدن از مالکیت مذهبی به نفع واقعیت دولت-ملت فرانسوی است که قانون سخت و غیرقابل تخطی لاییسیته، تعلیق میشود. تنها کلیسا نبود که دود شد و به هوا رفت، بلکه لاییسیته هم که سخت و استوار مینمود، ناپدید شد.
فرانسوا پینوی خیّر
مکرون در سخنانی که ساعتی بعد از آغاز آتشسوزی در کنار نوتردام داشت، با سخنانی احساسی گفت: «نوتردام کلیسای جامع همه فرانسویها است، حتی آنان که یکبار هم پایشان را به آنجا نگذاشتهاند.» روشن است که چطور و از طریق چه مکانیزمی، کلیسای جامع کاتولیکهای جهان، از آن فرانسویهای لاییک شده است و اینکه چرا قانون لاییسیته به نفع مناسبات سیاسی تعلیق میشود و کلیسایی که یک بار با این قانون کنار گذاشته شده است، بار دیگر در مرکز دیدهها و حمایت دولتی قرار میگیرد. در واقع، در مدرنیته متاخر، مکانها و باورها به نفع ایدئولوژی تازه بازسازی میشوند.
رویداد تراژیکی که روح ملی فرانسوی را به درد آورده، به سرعت پای دولت را هم به گونهای به میان آورده است. بسیاری از نوع مواجهه مسئولان با این آتشسوزی انتقاد میکنند. عکسالعمل دولت در برابر فجایع اما تاکید بر دولت-ملت فرانسوی و همبستگی ملی است؛ حتی درباره جایی که از اساس موضوعیتی دینی، غیردولتی و فراملی داشته است.
پیامی روشن وجود دارد که فقط سرمایه و بازار باید فراملی و سراسری بمانند. بیراه نیست به محض اینکه میلیاردر فرانسوی، فرانسوآ پینو (Pinault) صد میلیون یورو برای کمک به بازسازی کلیسا اهدا میکند، ژان ژاک اَیگون (Aillagon) کارمند سرشناس او، وزیر سابق ژاک شیراک و مدیر مجموعه کلکسیون آثار هنری پینو از دولت میخواهد که نود درصد از مالیات کسانی را که به بازسازی کلیسا کمک کردهاند، ببخشد تا احتمالا کارتل اقتصادی فراملی و متحرک پینو بتواند در سراسر دنیا گسترش بیشتری بیابد و «سعادت» را برای برخی مهیا کند؛ کارتلهایی که به واقع جایگزین مسیح و جهانشمولی اویند.
قانون لاییسیته بعد از کشمکشهای فراوان ایدهای بود برای محدود کردن یا از بین بردن مداخلات دین، مسیحیت، کلیسا در امور اجتماعی، سیاسی و زندگی مردم؛ این قانون، عکسالعملی بود به سالهای اقتدار و سلطه کلیسا. اما همین قانون لاییسیته به واسطه همان کلیسا و پیوند تازه با پادشاه-دولت، و به نفع ایدئولوژی دولت-ملت، نفی و نقض میشود. کلیسا نیز دوباره و در وضعیت اضطراری میتواند به مرکز توجه دولت و مردم و رسانهها تبدیل شود. کلیسایی که در فرایند سالهای طولانی مبارزه، مبدل به مکانی اخته و نمادین، سمبولیک و خنثی، انباری از آثار هنری، گردشگرپذیر و لذا بخشی از مارکت اقتصادی شده و حتی برچسب و ملیت فرانسوی گرفته، هنگامی که دچار تراژدی میشود، به کمک دولت میآید و برای تقویت روح ملی و همبستگی اجتماعی، اهمیت سیاسی خود را بازمییابد. این همان قدرت بیبدیل دولت مدرن است که خرد سیاسی در قرن هفدهم آرزویش را داشت. قدرتی که بتواند کلیسا و مردم را همزمان به حمایت از خود جذب کند.
نوتردام و مسلمانان
پس از انقلاب فرانسه، از جمله مهمترین جاهایی که مورد هجوم انقلابیون و مردم عادی قرار گرفت، کلیسای نوتردام بود. در دورهای حتی بخشی از آن به اسطبل اسبها تبدیل شد. کلیسا در قرون وسطی و حتی تا قرن هجدهم، بخش مهمی از نظام فئودالی بود و تا پیش از انقلاب، ۱۰ درصد زمینهای کشاورزی را در اختیار داشت و در ستم، کشتار و سرکوب نقش عمده و پررنگی ایفا میکرد.
فاجعهای که برای کلیسای نوتردام افتاد، اگر در آن قرون رخ میداد، بر خلاف امروز که موجب ناراحتی و افسوس فرانسویها و حتی مردم جهان شد، چه بسا موجب خوشحالی و رضایت مردم میشد. این تغییر بنیادین جامعه از اجتماعی که از آتش گرفتن آن مسرور میشده و آرزوی مرگ مالکانش را داشته، به این جامعه که غم و اندوهگینی بسیار برای از دست دادن یا تخریبش دارد، خلاصهای است از تحول وضعیت نهاد دین.
روشن است که تبدیل کلیسا به مکانی تاریخی و میراثی فرهنگی و تاکید بر جنبه زیباییشناسانه و نمادین آن نشان از محو قدرت دین و کلیسا در امور سیاسی و مناسبات قدرت دارد، و اینجا است که تاریخ پیغام روشنی برای مسلمانان عرضه میکند که اگر میخواهید اسلام یا ارزشهای اسلامی مورد احترام باشند، و احساس نفرت و کینه کمتری متوجه آنها باشد، راهی ندارید جز اینکه تلاش کنید که اسلام از قدرت سیاسی و مدیریت زندگی روزمره مردم دست بردارد. تنها در این صورت است که مکانها و نمادهای دینی میتوانند همچنان مورد احترام باشند به طوری که دینناباوران هم از تخریب، ویرانی یا سوختن آنها احساس تاسف کنند و اشک بریزند. در واقع اسلام برای تخریب نشدن نیاز به تخریب قدرت سیاسی خویش دارد.