موضوع انشا: خطرات فضای مجازی را شرح دهید
به نام خدا... اکنون که قلم در دست دارم، انشای خود را با موضوع خطرات فضای مجازی آغاز مینمایم.
بر همگان واضح و مبرهن است که فضای مجازی برای «ما شهروندان دیجیتال» سرچشمه بسیاری از انحرافها و مشکلات و مسائل میباشد. در زمانهای قدیم که موبایل و کامپیوتر نبود، پدران و مادران ما برای سرکشی در زندگی یکدیگر مجبور به رفتوآمد یا به قول قدیمیها، «صله رحم» بودند. اما حالا همدیگر را در «اینستاگرام» و «فیسبوک» فالو میکنند و در «واتسآپ» و «تلگرام» داغترین خبرهای فامیل را با هم به اشتراک میگذارند و دست به دست میکنند.
شاید در نگاه اول، این مساله خیلی هم خوب باشد، اما فقط در نگاه اول خوب است و در نگاه بعدی متوجه میشویم که چقدر اطلاعات نادرست یا به قول دایی مادرم که در انگلستان زندگی میکند Disinformation از طریق همین اینترنت دست به دست میشود. مثلا برای نمونه، دختر خواهر زنعموی من در اینستاگرام شبیه جوانیهای مونیکا بلوچی است، ولی اگر به خانهشان بروید و از نزدیک او را ببینید، بیشتر شبیه مرحومه حمیده خیرآبادی میباشد. و یا چرا راه دور برویم؟ پسرعموی من لاکچریترین کاری که در زندگیاش کرده این بوده است که برود سر کوچهشان و از بقالی یک شیشه فانتا با تیتاپ بگیرد و بخورد. بعد همین آدم بهخاطر اینکه در نمایشگاه ماشین کار میکند، هر روز با یکی از ماشینهای آنجا سلفی میاندازد و در فضای مجازی، خودش را «ریچ کیدز» جا زده است. او الان ۲۳۴ هزار فالوئر دارد و دخترها برایش بالبال میزنند.
آنوقت من را که پدرم پژوی صفر دارد و خودم هم دو بار کیش رفتهام هیچکس در اینستاگرام تحویل نمیگیرد. البته، یک بار یک دختری که کاملا شبیه آیشواریا رای، هنرپیشه زیباروی هندی، بود و من فکر میکردم خواهر دوقلویش است، به من پیغام داد و گفت که بیا با هم دوست بشویم. من هم گفتم بهشرط ازدواج قبول است. تا چند هفته، همیشه شبها با هم چت میکردیم و بالاخره یک روز با هم قرار گذاشتیم. از آنجا که او دختر بسیار پاکدامنی بود، در قرار اول پدرش را سر قرار فرستاد که ایشان هم در ابتدا، مثل خودش خیلی مرد مهربان و باز به قول دایی پدرم، «اوپن مایند» بود. حتی به من گفت پسرم بیا برویم خانه ما و دخترم در خانه منتظرت است. البته چون خانهشان خیلی دور بود و من هم فردایش امتحان داشتم، نرفتم و پدر ایشان هم ناراحت شد و رفت و متاسفانه، بهخاطر این سوءتفاهم دیگر اجازه نداد دخترش با من چت کند. البته بعدا که من ماجرا را برای تعدادی از بچهمحلها تعریف کردم و عکس دوستدختر مجازیام را نشان دادم، آنها گفتند که آن مرد با عکس آیشواریا رای قصد فریب من را داشته است.
پدر من معتقد است که آدم در اینترنت به چشم و گوش خودش هم نباید اعتماد کند. البته پدر من در بیرون از اینترنت هم به چشم و گوش خودش اعتماد ندارد. پدر من معتقد است همه دروغ میگویند مگر اینکه خلافش ثابت شود. در فضای مجازی البته این مساله تشدید هم میشود و ایشان معتقد است آنجا هم نه تنها همه دروغ میگویند، بلکه حتی اگر خلافش هم ثابت شد، باز هم همه دروغ میگویند.
مثلا چند وقت پیش، اعلام شد دلار نخرید که ارزان خواهد شد. پدرم رفت همه پساندازش را داد و دلار خرید. دلار گران شد و پدرم توانست پراید مدل ۸۴ خودش را بدهد و یک پژوی صفر بگیرد. این فقط گوشهای از بصیرت پدرانه ایشان در مواجهه با فضای مجازی است. اما عجیب اینکه برادر ایشان، یعنی عموی بنده، اصلا به پدر بزرگوار من نرفته است و هر بار که در اینترنت آمده عرضاندام کند، بلایی به سرش آمده که عبرت کل خاندان ما و بستگان نسبی و سببی دور و اطراف شده است.
عموی من به قول پدرم، کلهاش بوی قرمهسبزی میدهد و در اتاق خودش عکسهای زیادی از رژیم منحوس گذشته به در و دیوار زده است. او چند وقت پیش، یک صفحه در تلگرام ساخت تا به قول خودش با «رژیم» مبارزه کند. البته این چیزها را من نباید سر کلاس درس بگویم، اما چون آن ماجرا دیگر تمام شده است و خودش هم با خنده از آن روزها یاد میکند، حالا میتوانم بگویم. ماجرا این بود که در روز سوم راهاندازی صفحه برای مبارزه با رژیم، یک خانم زیبایی به ایشان پیغام میدهد و میگوید که قصد دارد در رکاب ایشان با آخوندها بجنگد. ایشان هم آدرس رکابش را میدهد که همان شب، سربازان گمنام امام زمان میریزند و ایشان را توی گونی میکنند و میبرند. پدرم همیشه میگوید (با عرض پوزش از کلاس) بند تنبان شُل عمویم بلای جانش شد. هرچه بود پدرم با کمک جمعی از فامیل پول جمع کرد و توانست با مقداری شیرینی دادن به این و آن، عمویم را بیرون بیاورد. بعدها، عمویم تعریف کرد که بازجویش در زندان با ساختن اکانت یک خانم و زدن حرفهای ضدحکومتی و تحریکآمیز، اعتماد ایشان را جلب کرده و او را فریب داده است.
بهغیر از اینجور مسائل، خیلی وقتها اطلاعات اشتباه «ما شهروندان دیجیتال» را به دردسر میاندازد. مثلا عمه بلقیس من دختر آخرش را موبهمو از روی دستورالعملهای یک پروفسور روانشناس در اینترنت دارد تربیت میکند. تا اینجای کار که بچهاش به سن ۵ سالگی رسیده، همه در فامیل از این بچه متنفرند، بس که لوس و ننر و بیادب است. ظاهرا دستورالعمل پروفسور برای تربیت فرزند این بوده است که به کودک زیر ۵ سال بههیچوجه نباید «نه» گفت و باید اجازه داد بچه هر غلطی که خواست بکند. یا همین عمه بلقیس من پسر اولش ۱۳۰ کیلو وزن داشت. آمد از اینترنت یک رژیم غذایی برای لاغری پیدا کرد و تا امروز، پسرش سفت و سخت به آن رژیم عمل کرده و پایبند بوده است. نشان به آن نشان که الان ۱۶۵ کیلو وزن دارد.
ما از این انشا نتیجه میگیریم «ما شهروندان دیجیتال» که بخش زیادی از عمر خود را در فضای مجازی زندگی میکنیم باید حواسمان کاملا جمع باشد، چرا که فضای مجازی میتواند سرچشمه خطرات و مشکلات زیادی شود. بهطور کلی، بهترین کار این است که در اینترنت آسه برویم و آسه بیاییم که گربهها و سایر موجودات ناشناخته فضای مجازی سهوا یا عمدا شاخشان را به ما فرو ننمایند.
این بود انشای من.
***
کمپین «ما شهروندان دیجیتال» را گروهی از کارشناسان، روزنامهنگاران و متخصصان علوم اجتماعی و دنیای وب، برای مبارزه با تحریف واقعیت، اخبار جعلی، آزار آنلاین و حملههای سایبری راهاندازی کردهاند. هدف از این کارزار، آشنا کردن کاربران ایرانی با انواع اطلاعات نادرست و گمراهکنندهای است که عامدانه در حوزههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منتشر میشود، تا از بازنشر سهوی آنها خودداری کنند. شراگیم زند، یکی از اعضای این کمپین، این یادداشت را در اختیار ایران اینترنشنال قرار داده است.