پناه بر کاووس
بعد از پنج روزی که سیل مثل اژدهایی در گلستان و گرگان چرخ میزند، عاقبت این تلویزیون وطنی دست از سر مرقد و اعتکاف و آمریکا و اسرائیل برداشت و یکی دو نفری از شبکه خبر عازم منطقه شدهاند و بر قایق نشستهاند یا پشت هلیکوپتری جستهاند و گزارش و خبر میدهند.
عجیب اینکه تا قوای دولت مرکزی نرسد، انگار چیزی ارزش خبری پیدا نمیکند. در این سیل خانمانبرانداز، چند روستا و شهر آققلا در محاصره کامل آب است و این وسط نه از استاندار خبری است، نه از شوراهای شهر. حتی صداوسیمای استانی و شبکه طبرستان هم دست نگه داشته بودند که از جامجم تکلیف شود گزارشی بسازند یا نه، انگار همه چیز به تهران وصل است.
استاندار گلستان به سفر خارجه رفته است و رحمان فضلی، وزیر کشور، گفتوگویی کرد و گفت مناف هاشمی رفته است تا به مشکلات خانوادگی اقوامش در خارج کشور سروسامانی بدهد، حالا معلوم نیست کسوکار استاندار در کدام خارجاند. اما مثل اینکه قصه سر دراز دارد و اصلا مناف هاشمی به گلستان و استانداریاش علاقهای ندارد و این پست را در شانش نمیدیده و دنبال شهرداری تهران بوده و از همان مقر استانداری لابی میکرده است، بلکه وزیر و معاون وزیر شود. هر چه هست، احتمالا به آرزویش هم خواهد رسید و آبها که از آسیاب بیفتد، از سفر خارجه برمیگردد و گلستان را در گلولای رها میکند و منصب دندانگیری میگیرد.
خبر بحران مثل همیشه دیر میرسد، حالا هم که عید است و حکومت در تعطیلات و دیگر دیرتر. وقتی تلویزیون دولتی است و روزنامهها تعطیل و خبرگزاریها هم یکی دو نفر را گذاشتهاند در دفتر تهران و باقی رفتهاند خانه، همین میشود که امروز هرچه بخواهی پیگیر سیل گلستان باشی، به همین در بسته صداوسیما میرسی.
در غیاب استاندار سفرکرده اما، وزیر کشور خودش را به گلستان رساند و علی لاریجانی، رییس مجلس، هم گشتی هوایی در منطقه زد و بشارت داد که دولت و مجلس همین روزها پول میدهند و بانکها هم وامهای کمبهره. اما گویا کسی به این وعدهها دلخوش نیست و هنوز خیلی از روستاییها که در سیل پیش از این خسارت دیدهاند نتوانستهاند دو میلیون تومان وعده قبلی را وصول کنند.
من از حضور مسئولان در بحران خاطره خوشی ندارم. آن سال که بم زلزله آمد، چند روز بعدش گروهی خبرنگار بودیم که با استاندار وقتِ تهران به بم بلازده رفتیم.
با حضور هر مسئولی، کارها زمین میماند و نیروهای امداد میشوند خدم و حشم مقام مربوطه. یادم است چند روزی از زلزله گذشته بود و از سر آوارها میگذشتیم که یکدفعه بیل مکانیکی آوردند و انداختند در خاکوخُل، بلکه برای استاندار تهران نمایشی بدهند و جنازهای پیدا کنند و گروه تازهآمده بینصیب از تماشا نماند.
در این سیل گلستان، بخت با مردم یار بوده است که گریختهاند. اما این اقبال، از گناه مسئولان کشوری و لشکری کم نمیکند که نه رودخانهها را لایروبی کرده بودند و نه جنگل و درخت را حفاظتی، تا سیل اینطور بیامان به شهر نزند. حالا کشتههای سیل هرقدر کم بود، اما تلافیاش در جاده و رانندگی درآمد.
جاده فریاد میزنه
نهنگها برای خودکشی جمعی به خشکی میزنند و ایرانیها به جاده. همان روز اول سال ۱۱۰ کشته و دو هزار زخمی، آدم را از هرچه سیر و سفر است سیر میکند و به قول اخوان ثالث، «نفرین به سفر که هرچه کرد، او کرد».
دیروز هم ۳۸ نفر در جادهها جان دادند تا باقی سال را نبینند. اما چطور شد که یکدفعه بعد از چند سالی که آمار تلفات سفرهای نوروزی کاهش پیدا کرده بود، امسال این همه قربانی دادهایم.
جادهها استاندارد نیست، خودروها بیکیفیت است و رانندهها هم ناشی و بیمبالات، اما چیز دیگری هم هست. شاید سال سخت ۹۷ و این ازدحام غم و مصیبت و گرفتاری، هوش و حواسی نگذاشته و غریزه مرگ نیرو گرفته است و زندگی را میبرد به قعر دره. انگار جاده اسم خیلیها را صدا زده است برای سفری بیبازگشت.
یادت بهخیر سیدحسن تقیزاده
یکی از خوبیهای رهبر انقلاب هم این است که در همان اول سال و سخنرانی مشهد، به چند نفری از مشاهیر بدوبیراه میگوید و یاد همه میاندازد که آن درگذشتگان که خیلی وقت است کسی یادشان نکرده، چقدر خدمات داشتهاند و چه کارها کردهاند.
امسال، قرعه به نام سیدحسن تقیزاده افتاد و خامنهای گفت که باید جلوی نفوذ تقیزادهها گرفت. از قضا، تقیزاده و امثال او در این مملکت نفوذی نداشتند، وگرنه اوضاع اینطور نبود. در این یکی دو روزه که از سخنرانی آقا میگذرد، خبرگزاریهای حکومتی و صداوسیما شرحی از زندگی تقیزاده دادهاند که اگر برعکس بخوانیم و ببینیم، به حقیقت نزدیک است.
سیدحسن تقیزاده نماد روشنفکری ناکام ایرانی است که هزار تلاش کرد و آخرش هیچ. تقیزاده فرزند مشروطه بود، با آرزوهای بزرگ. پس از شکست مشروطه و هرجومرج، در مجله کاوه از رضاخان حمایت میکرد بلکه حکومت ملی شکل بگیرد و کشور از بیسروسامانیهای پس از جنگ جهانی اول جان به در ببرد.
رضاخان شاه شد و روشنفکران حامیاش را یا خفه کرد یا خانهنشین. تقیزاده از آنها بود که با دیو استبداد درافتاد و بارها زمین خورد، از سیاست به فرهنگ رفت و با ادوارد براوانِ ایرانشناس همکار شد و وقتی در انگلستان بود دست خیلی از اهالی دانش را هم گرفت و سعی کرد اگر در سیاست به جایی نرسید، چراغ فرهنگ را بیفروزد و در این عمر طولانی و طوفانی، در رهگذار باد نگهبان لاله باشد.
فرزند آذربایجان در همه عمر پای از بزنگاه بیرون نکشید. حتی آن وقت که پس از به توپ بسته شدن مجلس از ایران گریخت، دوباره و مخفیانه به تبریز، که در محاصره محمد علیشاه بود، بازگشت. کسروی در تاریخ مشروطه نوشت که در قیام تبریز، تقیزاده در حمایت از ستارخان نقش بهسزایی داشت و یک بار که برخی علما اعتراض کرده بودند که ستارخان نمازش درست نیست و از این حرفهای خشکهمذهبی، تقیزاده گفته بود قرار است بجنگد نه اینکه امام جماعت شود.
قابوسنامه بخوان
گنبد کاووس، که این روزها در سیل است، با آن برج بلندش که هزارهای قدمت دارد، یادآور حکمرانی خوب است.
روزگاری در این دشت مصفا آلزیار حکومت داشتند، که از اولین حاکمان ایرانی پس از حمله اعراب بودند و هویت ملی ما را ساختند. برج ۷۵ متریِ تمامآجری گنبد کاووس، که از باد و باران گزندی ندیده، از همین خاندان ایراندوست به یادگار مانده، اما مهمتر از آن کتاب قابوسنامه است.
امیر عنصر المعالی در اواخر عمر، حاصل دیدهها و شنیدههایش را برای گیلانشاه، پسرش، روایت میکند. این نصایح اول از همه برای یک زندگی خوب است، نه فقط حکمرانی.
زبان امیر هیچ تحکمی ندارد. قرار نیست شاهپروری کند، میخواهد از آدمیت حرف بزند و اینکه چطور باید دوست پیدا کرد و چطور محبوب دلها شد و چطور از زندگی لذت برد.
ذهن باز امیر درهای گشودهای دارد. بارها از ارسطو و افلاطون حکمت نقل میکند، از پادشاهان قبل از اسلام نکته میآورد، از معاصرانی مثل زکریای رازی نکتهای میگوید و البته برای پسر از دین و قرآن هم، نه به ریا که به ایمان، نقلها دارد. امیر واقعبین است و سختگیر نیست، به پسر میگوید شراب نخور و میدانم به این نصیحت گوش نمیدهی، پس کم بخور.
امیر سعی میکند از زبان دیگران پند دهد و بد نیست به یاد ایران و گرگان، نصایح انوشیروان دادگر را از زبان امیر آلزیار بشنویم و به حکمت کاووسی پناه ببریم:
اگر خواهی که مردمان تو را نیکوگوی باشند، نیکوگوی مردمان باش.
اگر خواهی که کمدوست نباشی، کینه مدار.
اگر خواهی اندوهگین نباشی، حسود مباش.
اگر خواهی که زیرک باشی، روی خویش در آیینه کسان ببین.
پرهیز کن از نادانی که خود را دانا شمرد.
اگرچه حق تلخ باشد، باید شنید.