«طلا»؛ پرویز شهبازی و روایت نسل دلار
پرویز شهبازی با فیلم «نفس عمیق» (۱۳۸۱)، با روایت جسورانه احوال چند جوان امروزی، مسیری را در آثارش آغاز کرد که تا امروز به شکلهای مختلف ادامه یافته و راه را برای پرداختن به جوانان امروز در سینمای ایران هموارتر کرده است، جستوجویی اجتماعی که گاه بهرغم نقایصشــ از جمله شعاری شدن در برخی لحظات و دیالوگهاــ تلاشی قابلتوجه را رقم زده که در جذب مخاطب هم معمولا موفق است.
آخرین حلقه این زنجیر، پس از فیلمهایی چون «دربند» و «مالاریا»، فیلمی است به نام «طلا» که این روزها، فیلمساز با صرفنظر از اکران عمومی در سینماها، بهشکل آنلاین عرضه کرده است.
طلا فیلم بهنسبت خوشساختی است که با اصول و قواعد کلاسیک فیلمسازی پیش میرود و میخواهد آینهای باشد در برابر تعدادی جوان امروزی تهرانی که در تنگناهای اجتماعی گیر افتادهاند و سرانجام تراژیکی برای آنها رقم میخورد. فیلم از ساختار تجربی «مالاریا» فاصله گرفته است و این بار بهجای دوربین تلفن همراه، که نقش مهمی در فیلم ایفا میکرد، فیلمساز با دوربین شستهرُفتهاش، از سبک سینماـواقعیت فاصله گرفته و فیلمی داستانگوتر به کارنامهاش افزوده است، فیلمی که از لحاظ نمابندی و تصاویر استتیک، آشکارا در نقطه مقابل فیلم قبلی میایستد.
اما حرف زدن درباره معضلات اجتماعی این بار در لایههای زیرینتر قرار دارند و فیلمسازــ شاید با کسب تجربه بیشترــ ترجیح داده است از پرداخت صریح و شعاری بیشتر فاصله بگیرد و با خلق دایرهای بسته در اطراف شخصیتهای فیلم، تماشاگر را خودبهخود به لایههای زیرین هدایت کند، لایهای که از ابتدا رابطه تنگاتنگ این شخصیتها و معضلاتشان با جامعه را موکد میکند: عدهای کارگر بیرون یک کارخانه جمع شدهاند تا حقوق معوقهشان را طلب کنند و شخصیت مرد اصلی فیلم که برای صحبت، نزد رییس رفته است، بهسادگی از کار اخراج میشود. صراحت حرفهای کارفرما و طلبکاری او خودبهخود تصویر جبر حاکم را با تماشاگر قسمت میکند و نیازی به تاکید بیش از این نیست.
پس از آن، در همان دقایق اولیه، داستان اصلی شکل میگیرد: تلاش چند جوان برای باز کردن رستوران و ایستادن روی پای خودشان در شرایطی که چندان آسان نیست.
فیلم از پرداخت و روایت شخصیتهای سیاه و سفید بهدرستی فاصله میگیرد و فقط میخواهد نظارهگر چند جوانی باشد که خواه ناخواه میتوانند نمایندهای باشند از انبوه جوانان تهران امروز. از این رو، در طول فیلم، هیچکس مشخصا «گناهکار» نیست و شخصیت منفیای وجود ندارد؛ حتی منصور، بهرغم اشتباهش بهدلیل هدف نهاییاش (درمان طلا)، بهشکلی تطهیر میشود.
بهرغم برخی اشارههای آشکار و نالازم، جزییات فیلمنامه اغلب به کمک روایت میآیند تا تماشاگر ضمن دنبال کردن شخصیتهای اصلی، با فضای اجتماعیـسیاسی حاکم درگیر شود: مساله «دلار» و نقش آن در زندگی شخصیتهای فیلم به شکلهای مختلف موکد میشود، از تاثیر آن در بازار و مساله اختلاس و خلافکاری یکی از شخصیتها گرفته تا نقش آن در نجات طلا و همینطور از دست رفتن جان دو تن از شخصیتهای فیلم.
دریا بهعنوان شخصیت اصلی فیلم (با بازی دیدنی نگار جواهریان، که یکی از بهترین بازیهای عمر فعالیت حرفهایاش را رقم میزند) به شکلهای گوناگون با همین دلار پیوند میخورد: از دادن پسانداز دلاریاش به منصور، شغل پدرش و محل کار او که به بخشی از قصه تبدیل میشود گرفته تا لحظه کشف حقیقت در اتومبیل که به او فرصت گریز یا بخشش میدهد. در صحنه اتومبیل، فیلمساز تکلیفش را با قهرمانش مشخص میکند، جایی که تماشاگر نمیداند و نمیتواند حدس بزند تصمیم دریا چه خواهد بود.
از سویی، بین چهار شخصیت اصلی، بیش از همه با روحیات و حسهای این زن آشنا میشویم، یک زن درونگرا اما مثبت که حتی معضل بچهدار شدنش را با دوستپسرش در میان نمیگذارد. هرچه دیگر شخصیتها آشکار و شناختهشده و با رفتارهای حتی گاه اغراقآمیزند، دریا به دریایی آرام میماند که سعی دارد بهتنهایی بر تمامی مشکلات اطرافش غلبه کند و سرانجام زمانی که میبیند تواناییاش را ندارد و نتیجه تلاشش تنها از دست دادن دو نفر از نزدیکانش است، تصمیم میگیرد با تصمیم نامتعارفش به نگه داشتن بچه، به تمامی مناسبات و خواستههای جامعهای بسته و تمامیتخواه نه بگوید. از این رو، پایان فیلم با آنکه تلخ به نظر میرسدــ و روند ماجراهای فیلم طبیعتا ما را به چنین پایانی هدایت میکردــ بهطرز غریبی در لایههای زیرین از امید حرف میزند.
فیلم با نمایی از دریا به پایان میرسد که گنگ و نامفهوم به جوانان جامعه امروز ایران چشم دوخته است و نگاهشان میکند، اما نگاه او به جایی دورتر هدایت میشود، به نسل آیندهای که خواه ناخواه میآید و راهش را انتخاب خواهد کرد.