افسانه جهرمیان در ستون طنز روزنامه قانون نوشته: یک روز خیلی اتفاقی درِ اتاق برادرم رو باز کردم و دیدم زیر پتو وول میخوره. با حالت معذب و مهیجی پتو رو کنار زدم و دیدم اول صبحی اصرار داره با کارد کرهخوری رگش رو بزنه. برای رهاییش از دام خودکشی، بهش گفتم:
+ بحران مالِ آدمهای مهمه. یکیش همین توماس.
- توماس؟ کدوم توماس؟
+ مگه تو چندتا توماس میشناسی؟
- توماس مولر؟
+ نه بابا من منظورم ادیسونه. خب حالا. ولش کن. ادیسون گفته: «من نمیگویم هزاران بار شکست خوردم، بلکه میگویم من کشف کردم که هزار راه برای شکست خوردن وجود دارد.» خدا میدونه این ادیسون چقدر به فنا رفته که دیگه جلو در و همساده مجبور شده این حرف رو بزنه. ولی کلاس خودش رو پایین نیاورده و تازه این هم پای کشفیات خودش گذاشته. پا شد بره خودکشی کنه؟
یا بتهوون؛ میگه: «بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم.»
تو فقط حساب کن این زندگی واقعیش دیگه چی بوده! ولی یهکم خوابیده، حالش خوب شده، بعد باز پا شده نشسته پای پیانو و کاراش. والا، خودشو کشت؟
همین هاروکی موراکامی، که هی کتاباش رو کادو میکنی با روبان صورتی میدی به دوستات! میگه: «تا وقتی به جایی که داری میروی نرسیدهای، هرگز به پشت سرت نگاه نکن.»
این هم معلومه دلش از دست فک و فامیل و حرف و حدیثا خون بوده. با خودش گفته میرم و پشت سرم هم نگاه نمیکنم ولی بعد که به یه جایی رسید، راه به راه شوآفِ موفقیتاش رو کرد.
اون چاقوی کرهخوری هم بده به من. اگه حرفام نتیجه نداد فردا صبح با شیر فاسد خودکشی کن.
برادرم رو به من کرد و گفت: آره حق با توئه؛ چون حتی چرچیل هم گفته: «بزرگترین درس زندگی این است که گاهی احمقها هم درست میگویند.»