سومین سالگرد درگذشت عبدالرحیم جعفری، ۴۰ سال در جستوجوی عدالتی که اجرا نشد
عبدالرحیم جعفری، مدیر و بنیانگذار انتشارات امیرکبیر به رغم مبارزه طولانی و نزدیک به چهار دههای خود در بازپسگیری اموالش از متصرفان این انتشاراتی، سه سال قبل، در پایان شب دهم مهرماه درگذشت و روز ۱۳ مهر در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. اما حسرت اجرای حکم بازگشت اموالش که از سوی دستگاه قضایی صادر شد و به رغم پیگیریهای فراوان او در زمان حیاتش عملی نشد، بر دلش ماند.
شرح زندگانی پر از رنج و تلاش او در کتاب دوجلدی«در جست و جوی صبح» آمده است که نشان میدهد با چه همت و پشتکاری انتشارات امیرکبیر را از سال ۱۳۲۸ در یک اتاق اجارهای در خیابان ناصرخسرو به مهمترین و بزرگترین نشر خاورمیانه تبدیل کرد به نحوی که هنوز هم آثار این انتشاراتی درقفسههای کتابهای بسیاری از مخاطبان و علاقهمندان کتاب قرار دارد.
پدر نشر صنعتی ایران
او را باید پدر نشر صنعتی ایران نام نهاد. بر اساس فهرست کتابهایی که در پایان جلد دوم خاطراتش منتشر شد، تا قبل از تصرف امیرکبیر و تا سال ۱۳۵۷ بیش از ۲۰۵۰ عنوان کتاب در موضوعات مختلف از طریق این ناشر به بازار کتاب ایران راه پیدا کرد. برخی از این کتابها خود آثاری دورانساز بودند، همانند فرهنگ لغت شش جلدی معین و یا دائرهالمعارف مصاحب که با امکانات آن زمان نشر ایران کاری ورای ظرفیتهای نشر ایران به شمار میآمد.
جعفری با به دست گرفتن انتشار کتابهای درسی توانست از این ظرفیت و بازار تقاضای موجود، برای قوی کردن پایههای نشر امیرکبیر و صنعتیسازی نشر ایران کمک بگیرد.
راهاندازی یک نهاد ویرایش و ویراستاری برای آثار منتشر شده، ایجاد چاپخانهای مجزا به همراه تاسیس و راهاندازی بالای ده فروشگاه به نام انتشارات امیرکبیر، تلاشهایی بود که او انجام داد و نشان میداد که او به فکر منظومهای از فعالیتها در عرصه نشر کشور بود تا بتواند مسیر نشر را از تولید تا توزیع و حتی مدیریت مخاطب در دست داشته باشد و برای آن تصمیمگیری و تصمیمسازی کند.
حتی خود در خاطراتش آورده است که فرزندش محمدرضا جعفری را به چند کشور مهم و صاحب نشر اروپا و آمریکا فرستاد تا بتواند تجربههای نوی ناشران بزرگ جهان را کسب و در نشر خویش به کار گیرد.
انقلاب ۵۷ و شکایت سوداگران برای تصرف امیرکبیر
اما تمامی این تلاشها بعد از انقلاب و با جوی که علیه او و انتشارات امیرکبیر ایجاد شد، به یکباره مسیری دیگر پیدا کرد.
فضای انقلابزده سالهای ۵۷ و برخی کتابهایی که او در سالهای فعالیت در قبل از انقلاب منتشر کرده بود، به همراه جو ضد سرمایهداری و چپزده و بگیر و ببندها و اعدامهای افراد، فضا را به سمتی حرکت داد که برخی از کارکنان انتشارات امیرکبیر ( به خصوص کارکنان تازهوارد) از دست او به دادگاه شکایت کردند. مرگ اسماعیل رائین، نویسنده کتاب معروف و سه جلدی فراموسونری در دفتر انتشاراتی، نیز چنین جوی را تشدید کرد و سبب شد در نهایت عبدالرحیم جعفری به زندان بیفتد.
از دید فرزند او، محمدرضا جعفری که خود از ستونهای انتشارات امیرکبیر در ۱۵ سال پایانی این انتشارات بود، پدرش میتوانست با اندکی مدارا با کارکنان فضا را به سمت خود سوق دهد. کارکنانی که به گفته جعفری پسر، عمده آنها تازهوارد بودند و نگاههای چپ و ضد سرمایهداری داشتند و با مذاکره و یا دادن برخی امتیازات میتوانست از ضرر و خسران بزرگتر که از دست دادن کل انتشاراتی بود جلوگیری کند. به باور او پدرش مردی بود که منش و مشی ویژهای در رفتار کاری و شخصی داشت که هیچگاه زیر بار حرف زور نمیرفت. عبدالرحیم جعفری بر این گمان بود که با توجه به بیگناهیاش، میتواند بر حق خود پافشاری کند و به کسی هم باج ندهد و نسبت به دادگاههای انقلاب هم حسن ظن داشت و هیچگاه در مخیلهاش هم نمیگنجید که گروهی خیز برداشتند تا چنین سرمایه و امکاناتی را از راه زور و غیرقانونی هم که شده، اما زیر لوای قانون و دادگاه و با فشار و تهدید به کف آورند. اما گذشت زمان نشان داد که او اشتباه میکرد.
از سال ۱۳۵۸ پروندهسازی برای او آرام آرام قوت گرفت و اردیبهشتماه ۱۳۵۹ دادگاه او تشکیل و در نهایت او را به زندان افکندند.
حکمی که به او دادند تصرف یک سوم از اموال انتشارات امیرکبیر بود. جعفری پذیرفت چرا که میدانست میتواند از همین سرمایه نیز برای گسترش کار خود بهره گیرد، اما این حکم نیز اجرا نشد، چرا که شاکیان و دادگاه دریافتند، همین مقدار اموال نیز بسیار زیاد است. به همین دلیل دست به دامن حوزه علمیه قم و جامعه مدرسین شدند، اما آن نهاد که آن زمان آیتالله منتظری تصمیمگیر مهمی در ساختار آن بود، در چنین تصرفی شبهه کرد و آن را نپذیرفت. در نهایت تصمیمگیری درباره اموال به سازمان تبلیغات اسلامی، زیر نظر احمد جنتی رسید که همه اموال را متصرف شدند.
سالهای سخت زندان و پیگیریهای قضایی
جعفری از روزی سخن گفت که دادگاه زندان اوین او را خواستند و با فشار و تهدید دستگیری و حتی اعدام فرزندش، صلحنامهای را به او تحمیل کردند. فضای اعدامها و فشار شدید سالهای اولیه دهه شصت او را به حاشیه راند، اما او مردی نبود که بخواهد کناری بنشیند. لذا مدتی بعد نسبت به اجرای این حکم اعتراض کرد و در نهایت توانست رای شورای عالی قضایی را در سالهای پایانی دهه ۶۰( زیر نظر آیتالله موسی بجنوردی) نسبت به اجرای همان حکم اولیه دادگاه( بازگشت دو سوم اموال) بگیرد. احمد جنتی اما زیر بار چنین حکمی نرفت و به رغم تمامی دوندگیهای جعفری و حتی ملاقات با خود جنتی در سالهای پایانی عمرش، او نتوانست در حیاتش اموالی را باز پس بگیرد.
جلد سوم و چهارم خاطرات عبدالرحیم جعفری که به رغم چندین بار اصلاحات، اجازه انتشار عمومی نیافت، شرح دوندگیهای او برای اثبات حقانیتی است که در زمان حیات به آن نرسید. حداقل بر اساس حکم دادگاه باید اموالش را به او بازمیگرداندند.
همین حکم باعث شد که از سالهای میانی دهه هفتاد و به خصوص در بعد از دوم خرداد، نهادهای دولتی و مدنی به سمت بزرگداشت و نکوداشت برای این چهره باسابقه نشر ایران حرکت کنند. چنانچه در یکی از بزرگداشتهای او که سالهای اولیه دهه هشتاد در مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی برگزار شد، مدیر وقت انتشارات امیرکبیر(نشر تصرف شده) به او یک تابلوی نفیس فرش اهدا کرد که آقای جعفری در همان نشست گفت، از اموال من به خود من هدیه میدهند. بعدها آقای جعفری در گفتوگویی با نشریه دنیای اقتصاد عنوان کرد که مدیر وقت انتشارات امیرکبیر به سراغش آمده بود و گفته بود:«با توجه به این که میداند اینجا غصبی است اجازه دهم او نماز بخواند که من به او اجازه دادم.»
در همان نشست بود که بهاءالدین خرمشاهی از حکم دادگاه درباره بازگشت اموال آقای جعفری سخن گفت و عدم اجرای این حکم را موجب وهن عدالت در جمهوری اسلامی دانست.
جلد سوم و چهارم خاطرات جعفری در انتظار مجوز نشر
آنچنان که آقای جعفری در برخی از گفتوگوهای مطبوعاتی اعلام کرد، جلد سوم و چهارم خاطرات او عنوان «در جست وجوی عدالت» را بر خود دارد که در آن علاوه بر شرح آنچه که بر او گذشت، روزهای تلخ زندان، تهدیدهای مستمر از سوی برخی از مخالفان، شکایتها به نهادهای مرتبط، نامهنگاری به روسای وقت قوه قضاییه، نامه به دو رهبر جمهوری اسلامی ایران( آیتالله خمینی و آیتالله خامنهای)، نامه به روسای جمهور وقت، نشست با آیتالله جنتی در سالهای پایانی عمر، تمامی اسناد و مکاتبات با مسئولان ردهبالای نظام را نیز به پیوست آورده است تا شبهات برای مخاطب و خواننده نسبت به آنچه بر او رفت، مرتفع شود.
از جمله نکاتی که در این کتاب آمده مواجهه او با آیتالله محمدی گیلانی است، پاسخی که او به پرسش آقای گیلانی داد: «آیتالله گیلانی گفتند: آقای جعفری! شما باکتابهایتان ذهن جوانهای مردم را منحرف کردهای. تعجب کردم و از ایشان پرسیدم کدام جوانها،همانها که در این انقلاب شرکت کردهاند، یا همانها که امروز در جبهههای جنگ برای دفاع از کشور جان میبازند؟»