خوب، بد، زشت! (بخش دوم)
پس از شکست بزرگ در مسیر صعود به جام جهانی ۲۰۱۰ و ناکامیهای پیاپی با مربیهای وطنی همچون امیر قلعهنویی، افشین قطبی و علی دایی، افکار عمومی و محافل فوتبال ایران اقناع شدند که باید هدایت تیم ملی به یک مربی مطرح و باتجربه بینالمللی سپرده شود. در روزهایی که دولت دهم با ریاست محمود احمدینژاد از لحاظ سیاسی تحت فشارهای زیادی از هر دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب قرار داشت، یک اتفاق بزرگ در فوتبال ایران رخ داد.
بعدها فاش شد که شخص رییسجمهوری برای استخدام کارلوس کیروش پافشاری کرده بود و سرانجام، حاصل سفر عباس ترابیان، مدیر روابط بینالملل فدراسیون فوتبال، به اروپا امضای قرارداد رسمی با سرمربی سابق تیم رئال مادرید و یار وفادار سِر الکس فرگوسن بود.
جامعه فوتبال ایران بابت حضور کیروش بسیار ذوقزده به نظر میرسید و البته، برخی منتقدها نیز این انتخاب را اشتباه میدانستند. به اعتقاد آنها، کیروش در مقام سرمربی کارنامه موفقی در رئال مادرید نداشت و عمده نام و نشان او بهخاطر دستیاری فرگوسن در منچستریونایتد بود. به قول این دسته افراد، کیروش بهعنوان مرد شماره یک توفیق چندانی نداشت و نباید به موفقیت او در تیم ملی ایران امیدوار بود. حتی برخی از همین منتقدهای عجول پا را فراتر نهادند و میگفتند کیروش نباید مرد شماره یک تیم ملی باشد و فقط باید از او بهعنوان «تمریندهنده» استفاده کرد. گویی این بندگان خدا کارلوس کیروش را با یورگن گده اشتباه گرفته بودند.
مشکل اینجاست که بسیاری از منتقدان در فوتبال ایران، براساس شنیدهها یا با کمترین مطالعه ممکن، به خود اجازه میدهند بر کرسی قضاوت و تحلیل بنشینند، زیرا برخی از آنها که غیرمغرضانه چنین جملاتی را به زبان میآوردند حتی از نسلسازی کیروش در فوتبال پرتغال بیخبر بودند. کیروش یک مربی کارکشته و کاربلد بود که نسل طلایی فوتبال پرتغال را در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی ساخت و با همان نسل به قهرمانی در جام جهانی جوانان دست یافت و بزرگترین ستارههای تاریخ فوتبال پرتغال از دل همان تیم رویایی بیرون آمدند. نخستین جنجال علیه کیروش ایجاد تردید نسبت به تواناییهای فنیاش بود و بهترین حربه نیز اشاره به کارنامهاش در رئال مادرید یا دستیاریاش برای فرگوسن.
هر بازی که میگذشت، تاثیر محسوس کیروش در پیشرفت تاکتیکی و نظم تیمی بیش از پیش به چشم میخورد. انگار تیم ملی بعد از سالها، بر اساس نظمی منطقی و برنامهای مدون بازی میکرد و همه چیز بر اساس اصول و انضباط فردی و تیمی بنا نهاده شده بود. حتی آن عده از افراد مردد و غیرمغرض نیز به تاثیر شگرف کیروش بر تیم ملی پی بردند و به او ایمان آوردند.
وقتی تیم ملی با اقتدار و کمترین دردسر ممکن، جواز صعود به جام جهانی ۲۰۱۴ را گرفت، کمتر کسی بود که جرات مخالفت با کیروش را داشته باشد، یا بهتر است بگوییم، کمتر کسی از لحاظ فنی و تاکتیکی میتوانست به کیروش و تیمش ایراد و اشکال وارد کند. ضعف بزرگ در امور تدافعی و نبودِ انضباط تیمی از جمله ویژگیهای بارز تیم ملی در چند دهه گذشته بود و تقریبا هیچ مربیای نتوانسته بود این دو نقطه ضعف بزرگ و مزمن را برطرف نماید. اما کیروش در کوتاهترین زمان ممکن، این دو نقطه ضعف را از بین برد.
یکی دیگر از کارهای بزرگ کیروش، نابودی بازیکنسالاری در تیم ملی بود. هنوز به خاطر داریم که باندبازیها و بازیکنسالاریها چه بلاهایی سر تیم ملی در ادوار مختلف آورد. دیگر بازیکنی نبود که از دعوت خود به تیم ملی یا حضور همیشگی در ترکیب اصلی مطمئن باشد. دیگر از تشکیل باند و دسته در رختکن یا درون زمین خبری نبود. دیگر نمیتوانستیم بازیکنی را پیدا کنیم که علیه مربیها یا سایر بازیکنها شاخوشانه بکشد و به این و آن لگد بزند. کیروش همانطور که روح بازیکنهای خود را تسخیر و رابطه عاطفی دوطرفهای بین خود و شاگردانش ایجاد کرده بود، به همان اندازه نیز نفس بازیکنها را میبُرید. هیچکس جرات عبور از خط قرمزهای کیروش را نداشت و حتی وقتی مهدی رحمتی، برحسب عادت، میخواست به خط قرمزهای کیروش نزدیک شود، یک بار برای همیشه از تیم ملی کنار گذاشته شد. در بخش بعدی، بهطور مفصل درباره نخستین جنجال عمده کیروش، یعنی درگیریاش با رحمتی خواهیم پرداخت.