شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.

فریدون بویراحمدی، عامل مرموز قتل شاپور بختیار، کیست؟ 

 

شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر سلسله پادشاهی پهلوی، روز ششم اوت ۱۹۹۱، برابر با ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ خورشیدی، همراه با منشی مخصوص خود، سروش کتیبه، در خانه مسکونی‌اش در حومه پاریس به قتل رسید. 

تیم عملیاتی ترور او متشکل از سه تن به نام‌های علی وکیلی‌راد، محمد آزادی و فریدون بویراحمدی بود. از این سه تن، علی وکیلی‌راد به دام پلیس افتاد و در دادگاه متهمان به قتل دکتر بختیار به حبس ابد محکوم شد. او ۱۹ سال بعد مشمول عفو شد و درحالی به ایران بازگشت که حسن قشقاوی، معاون وزیر خارجه وقت جمهوری اسلامی ایران، از او با حلقه گل به‌عنوان قهرمان استقبال کرد

 

از میان دو قاتل دیگر که موفق به فرار شدند، فریدون بویراحمدی حکایتی ویژه داشت. اگر شاپور بختیار پیش‌تر وکیلی‌راد و آزادی را نمی‌شناخت، بویراحمدی را همچون فرزند خود پذیرفته بود و عزیز می‌داشت.  

این مقاله نگاهی دارد به اطلاعات موجود در مورد فریدون بویراحمدی، فردی که اعتماد به او، به قیمت جان شاپور بختیار تمام شد. 

 

فریدون بویراحمدی؛ اسب تروا در خانه «عمو» 

ساعت پنج عصر ششم اوت ۱۹۹۱ (۱۵ مرداد ۱۳۷۰) سه مرد سوار بر یک اتومبیل ب.ام.و به محل اقامت شاپور بختیار در ویلایی واقع در شماره ۳۷ کوچه کلورزه در شهرک سورن، حومه پاریس، رفتند. بختیار در آن زمان رهبری «نهضت مقاومت ملی ایران» را برعهده داشت و پلیس فرانسه درپی یک ترور ناموفق به‌دست انیس نقاش در ۱۸ ژوئیه سال ۱۹۸۰(۲۷ تیر ۱۳۵۹ خورشیدی) به‌شدت از او محافظت می‌کرد. [۱] 

اتومبیل ب.ام.و و راننده آن، فریدون بویراحمدی، برای مأموران پلیس بسیار آشنا بودند. او دو میهمان برای ملاقات با دکتر بختیار همراه خود آورده بود و اسامی آن‌ها پیش‌تر به پلیس مأمور کنترل ارائه شده بود. شاید همین آشنایی باعث شد که سر و وضع نسبتاً آشفته‌ آن سه‌تن پس از قتل شاپور بختیار و منشی مخصوص او، سروش کتیبه، چندان به چشم پلیس نیاید. به هنگام خروج قاتلان، برخلاف رسم معمول که هر گذرنامه یا کارت شناسایی به صاحب آن تحویل داده می‌شد، بویراحمدی به‌تنهایی رفت و هر سه مدرک شناسایی را تحویل گرفت. او کتی را روی دستش انداخته بود که بعدها مشخص شد این به‌دلیل پنهان‌کردن دستش بود که هنگام کشتن سروش کتیبه با چاقو، زخمی شده بود. 

اهمال پلیس محافظ خانه دکتر بختیار باعث شد تا جنایت به‌موقع علنی نشود و وکیلی‌راد و آزادی با وجود گاف‌های پی‌درپی در فرار از پاریس به‌سمت ژنو، به دام نیفتند. آن‌ها که با تأخیر فاحش در فرار روبه‌رو شده‌ بودند، در کمال تعجب، در رادیو یا تلویزیون، هیچ خبری از جنایت نمی‌شنوند. با رابط‌ها در ترکیه تماس می‌گیرند که جریان از چه قرار است؟ رابط‌ها با عواملشان در پاریس تماس گرفتند که از «عمو» خبر دارید؟ همه گفتند که بله! حالش خوب است. «عمو»، کد رمز بختیار بود و بویراحمدی، به‌روایت گیو بختیار، «اسب تروا»یی در خانه او. [۲] 

 

نقشه فرار 

فریدون بویراحمدی با همان اتومبیل ب.ام.و معروفش، دو قاتل دیگر را به‌سمت جنگل بولونی برد. آن دو، کت و شلوارهای مشکی خود را که برای تظاهر به تألم به‌دلیل کشته‌شدن دکتر عبدالرحمن برومند پوشیده بودند و اکنون به خون بختیار و کتیبه آغشته بود، تعویض کردند. آن‌گاه بویراحمدی آن دو را جلوی یک ایستگاه مترو پیاده کرد تا به‌سمت رابط‌ها در ژنو سوئیس بروند و گفت که بعداً به ایشان خواهد پیوست. [همان] 

بویراحمدی به یک استودیوی اجاره‌ای در شماره ۳۶ خیابان ایتالیا در پاریس و سپس به شماره ۱۱۲ کوچه سن‌شارل رفت و بعد ناپدید شد. به بویراحمدی، این دو خانه و مالکان ایرانی آن‌ها، بازخواهیم‌گشت.  

قرار بر این بود که آزادی و وکیلی‌راد به اَنسی و از آنجا به مکان قرار در ژنو سوئیس بروند. این‌ها که زبان فرانسوی را خوب نمی‌دانستند، «انسی» را بد تلفظ کردند و فروشنده، بلیت را به مقصد «نانسی» صادر کرد که در شمال شرق فرانسه، نزدیک مرز آلمان است. وقتی متوجه اشتباه خود شدند، به روایتی با تاکسی [۳] خود را در بامداد هفتم اوت به شهر انسی رساندند. در مرز سوئیس، گذرنامه و ویزای جعلی آن‌ها کشف شد، اما پلیس مرزی به یک جریمه‌ ۲۰۰ فرانکی و بازگرداندن آن‌ها به فرانسه اکتفا کرد! [۴] آن‌ها ابتدا در «هتل دوفرانس» و سپس در هتل «دوِلست» اقامت کردند و برمبنای اعتراف‌های وکیلی‌راد، روز ۱۲ اوت ۱۹۹۱ (۲۱ مرداد ۱۳۷۰) سرانجام موفق شدند با اتوبوس از مرز عبور کنند و خود را به ژنو سوئیس برسانند. [۵] 

در آن‌جا آزادی و وکیلی‌راد از هم جدا می‌شوند و احتمالاً هریک به سراغ رابط خود می‌روند. وکیلی‌راد دو شب، یعنی تا ۱۴ اوت را در هتل ویندسور می‌گذراند. ظاهراً او گذرنامه جعلی ترک خود را به رابط می‌دهد تا با گذرنامه‌ای ایرانی تعویض شود و در مسیر بازگشت به مشکل نخورد. لیکن روز بعد، دیر به محل قرار می‌رسد و رابط را که فردی به نام [مستعار؟] بیژن اکبری بود، نمی‌بیند و تا روز دستگیری سرگردان می‌شود. او روز ۲۱ اوت (۳۰ مرداد) سرگردان کنار دریاچه لمان ژنو دستگیر شد. [۶]  

در حالی‌که وکیلی‌راد و آزادی برای گذر از مرز فرانسه به سوئیس و الحاق به مأموران جمهوری اسلامی برای خروج از اروپا تقلا می‌کردند، خانمی به نام گودفری، فردی که در شرکت اتوبوس‌رانی کار می‌کرد و از قضا مادرش فامیل خانواده بختیار بود و فارسی می‌دانست، به پلیس گزارش داد که در تاریخ ۱۲ اوت، یک بلیت اتوبوس به مقصد ژنو-انسی و برعکس، به یک ایرانی فروخته است.  

خانم گودفری با دیدن گذرنامه کاملاً نوی متقاضی که ویزای فرانسه هم نداشت، به زبان فارسی به او می‌گوید که احتمال دارد با ورود به فرانسه دچار دردسر شود؛ اما متقاضی اهمیتی نمی‌دهد و ساعت ۱۳:۳۰ آن روز سوار اتوبوس می‌شود. او روز ۱۲ اوت به انسی رفت و همان روز ساعت ۱۷:۱۵، سوار اتوبوس دیگری شد و ساعت ۱۸:۳۰ به ژنو رسید. خانم گودفری روز ۱۳ اوت دوباره آن مرد را دید. آن مرد به او گفته بود که ۱۵ اوت بازخواهد گشت و با هم قهوه‌ای خواهند نوشید.  

خانم گودفری وقتی عکس‌های متهمان را دید، یقین کرد که آن شخص فریدون بویراحمدی بوده است. پلیس شروع به مراقبت از محل کرد، اما بویراحمدی دیگر هرگز در آن‌جا ظاهر نشد. [۷]  

 

بویراحمدی، فردی عیاش و چهره‌ای مرموز 

بویراحمدی، متولد ۲۵ مه ۱۹۵۳(چهارم خرداد ۱۳۳۲) در کهگیلویه ایران، چندین سال بود که در فرانسه اقامت داشت. به گفته داوود عبداللهی، یکی از یاران دکتر بختیار که در دادگاه متهمان به قتل او شهادت داد، فریدون پسرعمو و برادر زن شهباز ضرغام‌پور بود. ضرغام‌پور با دکتر بختیار کار می‌کرد و مسؤول امور عشایری بود. او فریدون را به بختیار معرفی کرد،«اما نیت بدی نداشت». [۸] هم‌او پس از مدتی توصیه کرد که از پسرعمویش پرهیز شود. یکی از موارد شک به بویراحمدی، همسر او بود که عضو جهاد سازندگی یاسوج به‌شمار می‌رفت و فریدون با او در ارتباط دائم بود. [۹] 

دکتر علی‌رضا نوری‌زاده، روزنامه‌نگار، در گفت‌وگو با نگارنده، اشاره می‌کند: «فریدون آدمی قمارباز و خانم‌باز بود؛ بی‌بند و بار بود اما زنش را هم خیلی دوست داشت. قاتی کرد؛ بدهی پیدا کرد. از [عبدالرحمن] برومند پول می‌گرفت و قمار می‌کرد. دوست دختر دیگری داشت که آن زن هم تیغش می‌زد. بعد زنش را [در ایران] گرفتند. به یک مدار ضربه‌پذیری افتاد و رفت در مسیر خیانت.» 

خصلت‌هایی را که نوری‌زاده برمی‌شمارد، دیگران نیز تأیید کرده‌اند. بنابر شهادت شهود در دادگاه، فریدون بویراحمدی حتی وکیلی‌راد و آزادی را نیز در روزهای پیش از قتل بختیار به یک فاحشه‌خانه مشهور در پاریس برده بود. [۱۰] 

نوری‌زاده بر این باور است که فریدون از ابتدا با هدف خیانت به دکتر بختیار، به او نزدیک نشده بود، بلکه بعداً مأموران جمهوری اسلامی او را به دام انداختند. 

این مسأله ظاهراً در جریان یک سفر به ترکیه اتفاق افتاده بود. فرامرز دادرس که در نهضت مقاومت ملی دکتر بختیار امور امنیتی را برعهده داشت، در دادگاه این‌گونه شهادت داد: «درمورد فریدون بویراحمدی خبر پیدا کرده بودم که او در هتل مرمر در استانبول با مأمورین جمهوری اسلامی ملاقات کرده، جریان را هم به دکتر بختیار اطلاع داده بودم.» [۱۱] 

ماریز میشل، دوست دختر بویراحمدی، مقیم شهر رنس، که از سال ۱۹۸۴ دوست دختر او بود و فرزند دختری نیز از او دارد، در دادگاه گفت که تغییر رفتار بویراحمدی را پس از یک سفر به ترکیه حس کرده است: «فریدون سال ۱۹۸۹ که من آبستن بودم، به استانبول رفت و نزدیک سه‌ماه آنجا ماند. از زمان بازگشت از ترکیه بسیار عصبی شده بود.» [۱۲] 

آنتوان اسپیر، وکیل اس.او.اس.تروریسم، در دادگاه گفت: «بویراحمدی از وقتی مأمور شد، دیگر کمتر به دیدن ماریز میشل می‌رفت. معشوقه‌های متعدد می‌گرفت. گذرنامه جمهوری اسلامی داشت. پول فراوان داشت. دلار داشت و وقت نداشت. رژیم ملاها او را خرید.» [۱۳] 

شهره عظیمی، دوست دختر دیگر فریدون بویراحمدی، به‌تازگی و در اواسط مه ۱۹۹۱ با او در یک رستوران آشنا شده بود. بویراحمدی که خود به خرج بی‌حساب، «شهره» بود، آن شب پول میز همه را در آن‌جا پرداخت و شهره را برای یک شب دیگر به رستوران دعوت کرد. دو یا سه روز پس از جنایت، نیمه‌شب فریدون به او زنگ زد. شهره گوشی را برداشت و بعد از شنیدن «الو، منم»، آن را قطع کرد. دادستان در دادگاه او را متهم کرد: «قطع کردید؛ چون نمی‌خواستید پلیس محل اقامت او را پیدا کند.» شهره گفت که ترسیده بود. او در دادگاه قید کرد: «جیب بویراحمدی همیشه پر از دلار بود.» [۱۴] 

این جیب پر از دلار، حتی در زمانی که بودجه نهضت مقاومت ملی بختیار دچار کاهش شدید شده بود و پولی به او نمی‌رسید، ادامه داشت.  

به شهادت داوود عبداللهی، «بعد از مدتی پول‌هایی که بختیار داشت، تمام شد. او پول‌ها را خرج نهضت کرد و به ایران فرستاد... فکر می‌کنم مدتی بود که دیگر دکتر بختیار به بویراحمدی پولی نمی‌داد؛ اما می‌دیدم که هر ماه بویراحمدی به من مراجعه می‌کند و مبلغ هزار دلار [با فرانک] عوض می‌کند. یک‌بار از دکتر بختیار پرسیدم، گفت که به او پولی نداده است. در ذهن من خطور کرده بود که این پول را جمهوری اسلامی به او می‌دهد.» [۱۵] 

اما این اظهارات را شاپور بختیار و عبدالرحمن برومند جدی نمی‌گیرند. نوری‌زاده نیز در این ارتباط می‌گوید: «بختیار مانند فرزند، دوستش داشت. یکی دو مورد که افرادی به بختیار هشدار دادند که این مشکوک است و مدل پولی که خرج می‌کند، با حقوقی که تو به او می‌دهی جور نیست، دکتر برومند از او دفاع کرد. گفت این مثل بچه ماست و من گاهی به او پول می‌دهم. عامل قتل دکتر برومند هم شد. خیلی عجیب است.» 

 

آیا بویراحمدی در قتل دکتر برومند نیز دست داشت؟ 

پری سکندری در این باره می‌نویسد: «در آوریل سال ۱۹۹۱، یعنی سه ماه پیش از قتل شاپور بختیار، دکتر عبدالرحمن برومند، مرد شماره دو نهضت، در راهروی خانه‌اش به طرز فجیعی با ضربات چاقو از پا در آمد. در آن روز، او در جلسه‌ای در خانه شاپور بختیار شرکت کرده بود که فریدون بویراحمدی نیز در آن حضور داشت و زودتر از دیگران از جلسه رفته بود. دکتر برومند گفته بود می‌رود چون در خانه‌اش دو نفر منتظر او هستند که از ایران آمده‌اند. اینک می‌توان حدس زد که بویراحمدی در آن قتل نیز به‌طور غیر مستقیم شرکت داشته است. باز «آشنا» اسباب ترور را فراهم آورده بود.» [۱۶] 

داوود عبداللهی این‌گونه شهادت می‌دهد: «روزی که دکتر عبدالرحمن برومند را ترور کردند، ساعت یک‌ونیم بعد از ظهر بود. بویراحمدی به من تلفن زد و گفت که می‌خواهد مرا ببیند. گفتم نمی‌توانم. بعد از ده دقیقه تلفن زد و خواهش کرد و گفت برایش مهم است... او آمد اما بر خلاف همیشه که اتومبیلش را درست پارک می‌کرد، آن را رها کرد. هراسان بود و حال بدی داشت. به من گفت بنشین، با این‌که هرگز پول کافه را نمی‌داد، مرا به قهوه دعوت کرد و گفت بنشین با تو حرف دارم. نشستم. حرف خاصی نداشت اما خیلی ناراحت بود .هزار دلار به من داد و از من فرانک گرفت. پرحرفی می‌کرد و به ساعتش نگاه می‌کرد…. بعدازظهر خبر قتل دکتر برومند را شنیدم.» 

او می‌گوید که همان زمان به بختیار هشدار داده بود که بویراحمدی در قتل برومند دست داشته است: «به دکتر بختیار تلفن زدم و گفتم مواظب فریدون باش. این شخص خائن است. مأمور است.... هر چه خواستم دکتر بختیار را قانع کنم، نشد. بویراحمدی را دوست داشت.» [۱۷] 

 

آن‌ها که هشدار دادند 

لادن برومند، دختر عبدالرحمن برومند، که در دادگاه متهمان به قتل بختیار شهادت داد، در حاشیه دادگاه به پری سکندری گفت: «امروز همه می‌گویند ما به دکتر بختیار گفته بودیم که فریدون بویراحمدی جاسوس جمهوری اسلامی است؛ اما من به‌یقین می‌توانم بگویم که دو نفر روی این موضوع پافشاری کرده و به دفعات با دکتر بختیار در این زمینه صحبت کردند. یکی آقای داوود عبداللهی و دیگری آقای جهان[شاه] طاهری.» [۱۸] 

جهانشاه طاهری، ۳۸ ساله و پسر یکی از رؤسای ایل بویراحمدی، گفت که همیشه به فریدون مظنون بوده و بارها به دکتر بختیار از این شک گفته بود. لیکن بختیار گمان می‌کرد که او به بویراحمدی حسادت می‌کند. طاهری می‌گوید یک‌بار که در این مورد صحبت کرد، بختیار «عصبانی شد و گفت که مرا مثل پسر خودشان دوست دارند، اما نباید پشت سر فریدون حرف بزنم… اشکال در این بود که پدر فریدون یکی از هواداران نزدیک دکتر مصدق بود و به همین خاطر اعدام شد و آقای بختیار به‌همین‌دلیل، فریدون را دوست داشت؛ اما فکر نمی‌کرد که پسر حتماً عین پدر نمی‌شود.» [۱۹] 

عبداللهی اما از کسانی بود که پرشورترین شهادت را در دادگاه ارائه کرد. او گفت: «یک سال پس از آمدن من در سازمان دکتر بختیار، شخصی به نام فریدون بویراحمدی که خود را فرزند یکی از رؤسای ایل به دکتر بختیار معرفی می‌کرد، وارد سازمان شد… من خیلی زود او را شناختم. بارها به مسؤولین نهضت گوشزد کردم که این شخص خائن است، ولی متأسفانه کسی صدای مرا نشنید و او را زیر نظر نگرفتند. فکر نمی‌کردند از او کاری برآید.» [۲۰] 

 

من خانواده‌ام را به شما می‌سپارم 

عبداللهی در دادگاه جمله‌ای گفت که دردناک بودن آن اندکی بعد مشخص شد. او گفت: «من از مرگ نمی‌ترسم و اگر در راه وطنم بمیرم، به این مرگ افتخار خواهم کرد. این جنایتکاران به کسی رحم نمی‌کنند. من خانواده‌ام را به حکومت فرانسه می‌سپارم.» [۲۱] 

چند ماه پس از صدور رأی دادگاه، روز یکشنبه ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۵، هاشم، پسر داوود عبداللهی که در دادگاه گفته بود خانواده‌اش را به حکومت فرانسه می‌سپارد، در محل اقامتش در پاریس با شلیک گلوله از پا درآمد. [۲۲] 

 

تصویری از هاشم عبداللهی

 

شاید این بخش از اظهارات منوچهر رزم‌آرا، وزیر بهداشت کابینه بختیار و از نزدیکان او در فرانسه، نیز درمورد حمایت پلیس فرانسه جالب توجه باشد. در آغاز ادای شهادت، وقتی که رئیس دادگاه از رزم‌آرا می‌پرسد آیا متهمان را می‌شناسید، می‌گوید من کاری به این اشخاص ندارم. از نظر من فقط یک متهم وجود دارد و آن، حکومت جمهوری اسلامی ایران است. وقتی دادستان از او می‌پرسد که آیا جانش در خطر نیست و آیا مایل نیست از پلیس فرانسه تقاضای کمک کند؟ او به‌صراحت جواب می‌دهد: «حمایت پلیس فرانسه را در نگهداری از جان دکتر بختیار دیدیم. برای ما درسی بود. نه! متشکرم.» [۲۳]  

لادن برومند نیز نکته‌ای را در این باره به دادگاه گفت: «باید جهان دموکرات و آزاد به ما کمک کند. اگر نکند، نسل پناهندگان ایرانی نابود خواهد شد. آن‌ها را یکی پس از دیگری با خنجری نشسته در پشتشان پیدا خواهند کرد.»  

برومند خاطره‌ای را تعریف می‌کند: «در مرگ پدرم، دکتر بختیار مرا دلداری داد. اما آخرین باری که او را دیدم، با تلخی و تأسف گفت که به‌دنبال مذاکرات بین فرانسه و جمهوری اسلامی، از او خواسته شده است هنگام سفر رفسنجانی به پاریس، فرانسه را ترک کند. دکتر بختیار به من گفت که حکومت فرانسه ارزش‌های والایی را که به آن افتخار می‌کردند، فدای منافع حقیر اقتصادی می‌کند.» [۲۴] 

  

آپارتمان‌ها و ایرانیانی که سهواً یا عمداً مانع بازداشت بویراحمدی شدند 

در اوایل این گزارش اشاره شد که بویراحمدی پس از ارتکاب جنایت، در دو آپارتمان مخفی شد. او ابتدا به آپارتمان خیابان ایتالیا در پاریس سیزدهم رفت که  متعلق به خانمی به نام نسرین سلحشور بود. سلحشور در زمان برگزاری دادگاه به آمریکا رفت و حاضر نشد به پاریس بیاید. به‌‌جای او، خواهرش شیرین به دادگاه رفت و گفت: «من در تعطیلات بودم و وقتی برگشتم، خواهرم را بسیار ناراحت دیدم. او گفت گمان می‌کند استودیوی خود را به یکی از قاتلان دکتر بختیار اجاره داده است.» آن‌ها با هم به استودیو مراجعه کردند. فریدون بویراحمدی در را باز کرد و نسرین از او خواست تا بلافاصله استودیو را ترک کند. پلیس که بعداً به این آپارتمان کوچک مراجعه کرد، در آن‌جا کارت اعتباری و دفترچه پس‌انداز بویراحمدی را که سوزانده شده بودند،همراه با چند نوار پانسمان پیدا کرد. [۲۵] 

موضوع اجاره این آپارتمان، توجه پلیس را به خود جلب کرد. مصطفی ذوالنور در صحبت با یکی از خبرنگاران لوموند گفته بود که نسرین سلحشور پیش‌تر بویراحمدی را می‌شناخته و قبل از حادثه چندبار بویراحمدی همین آپارتمان را برای کسانی که از ایران می‌آمدند، اجاره کرده بود. [۲۶] 

با این حال، سلحشور می‌گفت که آپارتمان را به فردی غیر از بویراحمدی اجاره داده بود. پلیس درباره نسرین سلحشور این‌گونه نظر داد: «اگر هم صاحب آپارتمان نمی‌دانست که استودیو را در واقع به بویراحمدی اجاره داده، روز ۱۳ اوت که به قول خودش خبر قتل دکتر بختیار را شنید و به آپارتمان رفت، در آن‌جا با بویراحمدی روبرو شد. پس می‌دانست که او قاتل است. از بویراحمدی خواست تا بلافاصله آپارتمان را ترک کند. بویراحمدی خارج شد، اما گفت که ناصری، که کسی جز علی وکیلی‌راد نبود، ساعت ۱۱ به آپارتمان خواهد آمد. درحالی‌که علی وکیلی‌راد ظاهراً از پاریس خارج شده بود. با این همه باز خانم سلحشور به پلیس خبر نداد و بیشتر از ۲۴ ساعت معطل کرد و حتی گویا دنبال وکیلی می‌گشته است. یعنی اگر او بلافاصله به پلیس خبر می‌داد، بویراحمدی دستگیر می‌شد. خانم سلحشور به آمریکا رفت و دیگر هرگز به فرانسه بازنگشت.» [۲۷] 

اما صاحب آپارتمان خیابان شارل میشل، خانمی به نام فریبا بود. او ازطریق خانمی به نام فرح آپارتمانش را به فردی به نام دکتر میرجهانگیری اجاره داده بود. وقتی که دو روز بعد رفت تا وسایلش را برای سفر بردارد، فهمید فرد دیگری در حمام خانه است. او می‌گوید حس عجیبی داشت و به همه چیز مشکوک بود. به فرح تلفن کرد و از ناراحتی خاطر خود گفت و اظهار کرد که می‌خواهد آپارتمان را پس بگیرد: «با هم رفتیم، زنگ زدیم، کسی جواب نداد. با کلید خودم در را باز کردم. پشت در را انداخته بودند و لحظه‌ای بعد کسی که وانمود می‌کرد خواب بوده، در را باز کرد، درحالی‌که تخت‌خوابش دست‌نخورده بود. اصرار کردم که گذرنامه‌اش را ببینم. گفت چون تقاضای روادید برای آمریکا کرده، گذرنامه‌اش در سفارت آمریکاست. فردا بعدازظهر آن را به ما نشان خواهد داد. ما بیرون آمدیم. من وحشت کرده بودم. روز بعد با فرح رفتیم که کلید را از او بگیریم، رفته بود.»  

رئیس دادگاه: او را شناختید؟ 

فریبا: بعداً شناختم. بله، فریدون بویراحمدی بود.  

رئیس دادگاه: چرا همان‌وقت نشناختید و تحویل پلیس ندادید؟ درحالی‌که تلویزیون‌ها عکس او را نشان می‌دادند. 

فریبا: من تلویزیون نمی‌بینم. 

رئیس دادگاه: روزنامه هم نمی‌خوانید؟ رادیو هم گوش نمی‌دهید؟ عجب! مگر شما ایرانی نیستید؟ قتل آقای بختیار شما را کنجکاو نکرده بود؟ [۲۸] 

خانم فرح، کسی که آپارتمان را به دکتر میرجهانگیری اجاره داد، در برابر این سؤال قرار می‌گیرد که چرا وقتی متوجه می‌شود آپارتمان را در واقع به بویراحمدی داده، به پلیس خبر نمی‌دهد؟ 

او می‌گوید: «می‌خواستم بروم ایران. دختر و مادرم هم به ایران می‌رفتند که پلیس ریخت منزل ما. هرگز فکر نمی‌کردم آن شخص قاتل دکتر باشد. باورم نمی‌شد جمهوری اسلامی مأمورین قاتل خودش را بفرستد که آپارتمان اجاره کنند.»  

فرح گفت که روز ۱۴ اوت یک نفر از تهران به خانه او تلفن کرده و از او پرسیده بود آیا هنوز آقای «جوانشیر» در آن آپارتمان اجاره‌ای است یا نه؟ او گفته بود که جوانشیر نمی‌شناسد و پرسیده‌بود که آیا می‌خواهد با جهانگیری صحبت کند یا نه، که مکالمه قطع شده بود. [همان] 

آیا تلفن، تهدیدی از تهران برای سکوت کسی بود که به ایران رفت و آمد داشت؟ چرا سلحشور بویراحمدی را به پلیس معرفی نکرد؟ آیا فریبا به قول رئیس دادگاه، نه تلویزیون می‌دید، نه روزنامه می‌خواند و نه رادیو گوش می‌کرد؟ 

 

دستمزد کشتن بختیار چه بود؟ 

منوچهر عکاشه یکی از افرادی بود که مدتی در «نهضت مقاومت ملی ایران» فعالیت داشت. عکاشه که به مواد مخدر معتاد بود، پس از مدتی به دلیل شرایط نامساعد مالی و مشکلات خانوادگی به ایران بازگشت. در سال ۱۹۸۹ او بار دیگر به اروپا رفت و با یکی از دوستانی که در نهضت با او آشنا شده بود، یعنی فریبرز کریمی، تماس گرفت. کریمی موضوع را به دکتر بختیار اطلاع داد و بختیار که به همکاری عکاشه با جمهوری اسلامی شک کرده بود، به کریمی گفت که به دیدن او برود و هر پیشنهادی که شنید، پاسخ قاطع «آری» یا «نه» ندهد. [۲۹] 

حدس بختیار و شک کریمی درست بود. در آن‌جا عکاشه که به رژیم ایران قول داده بود تا یکی از نزدیکان بختیار را برای کشتن او به دام بیندازد، به کریمی گفت: «آن‌ها بختیار را بالاخره خواهند کشت و اگر تو این کار را بکنی، ۶۰۰هزار دلار و یک خانه در تهران و امتیازات دیگر نصیبت خواهد شد.» کریمی به عکاشه گفته بود، «اما بختیار مثل پدر من است.»  

روز بعد، علی فلاحیان از وزارت اطلاعات، تلفنی با کریمی صحبت می‌کند: «سلام آقای کریمی. متأسفم که میان ما و شما مشکلاتی بروز کرده بود. اما اینک وضع فرق کرده و امیدوارم بعد از این که قبول کردید این کار را انجام دهید، در تهران شما را ببینیم. ضمناً عذر ما را بپذیرید که از شما می‌خواهیم پدرتان را به قتل برسانید.» [۳۰] 

او تنها کسی نبود که به‌طور مستقیم طرف حساب علی فلاحیان قرار می‌گرفت. وقتی دادستان از مسعود سیدهندی، دیگر متهم دادگاه متهمان به قتل بختیار، می‌پرسد چرا شماره تلفن خصوصی فلاحیان را داشت؟ او می‌گوید: «سال ۱۹۸۹ که می‌خواستم برای تهیه یک رپرتاژ درباره نوفل‌لوشاتو به فرانسه بیایم و تقاضای گذرنامه خدمت کرده بودم، به مشکل برخوردم و آقای [محمد] هاشمی، [رئیس وقت صدا و سیما]، شماره تلفن فلاحیان را به من داد.» [۳۱] 

به هر روی، به کریمی سیانور دادند تا در غذای بختیار بریزد. او به بختیار اطلاع داد و بختیار از کریمی خواست تا به منزل او نقل مکان کند که تحت حمایت بود. طُرفه این‌که پس از مدتی، وقتی می‌خواست زندگی آزادانه خود را از سر بگیرد، این بویراحمدی بود که با همان ب.ام.و خود، کریمی را به مکان جدید منتقل کرد. جای تعجب نداشت که فلاحیان در مکان جدید نیز با کریمی تماس گرفت و او که بسیار ترسیده بود، ابتدا به لندن و سپس به آمریکا نقل مکان کرد. [۳۲] 

 

فریدون بویراحمدی کجاست؟ 

از بویراحمدی هیچ نشانی به‌جا نمانده است. علی‌رضا نوری‌زاده، معتقد است که جمهوری اسلامی او را به قتل رسانده است: «من با خیلی از قوم و خویش‌های او صحبت کردم. می‌گویند که او نمی‌توانست این‌گونه غیب شود… خودشان معتقدند که رژیم سرش را زیر آب کرده است. محمد آزادی، او هم همین‌طور، اول بردند و چند کامیون دادند. او هم صدایش گم شد. وکیلی‌راد هم که برگشت، صدایش را بریدند. اصلاً الان نمی‌دانیم کجاست. درمورد بویراحمدی که تا ۹۰ درصد احتمال می‌دهم که او را کشته‌ باشند.» 

نوری‌زاده می‌افزاید: «با اغلب آدم‌هایی که برای رژیم آدم کشتند، همین رفتار را کردند. برای این‌که روزی مدرکی در جایی به بیرون درز نکند، سرشان را زیر آب کرده‌اند.» 

بویراحمدی زنده باشد یا نه، خائن بالفطره باشد یا فریب‌خورده، نام او در تاریخ ایران نه‌تنها با جنایت، بلکه با خیانت به فردی عجین شد که «واقعاً مثل فرزند دوستش داشت» و در برابر تمام یارانش ایستاد تا از او دفاع کند؛ تا مبادا احساس پدرانه‌اش به او، بدون مدرک مستند، خدشه‌دار شود.  

 

 

پانوشت‌ها: 

توضیح: منابع اینترنتی در داخل متن هایپرلینک شده‌اند. ارجاعاتی که در این فهرست می‌آیند، همگی از کتاب زیر گرفته شده‌اند و شماره‌ها، بر صفحات این کتاب‌ دلالت دارند.  

«در دادگاه متهمان به قتل بختیار، نوشته پری اسکندری، انتشارات خاوران پاریس، چاپ دوم.»  

خانم سکندری، روزنامه‌نگار ایرانیِ حاضر در این دادگاه تاریخی بود. 

۱. صص ۶۶ و ۶۷ 

۲. ص ۲۶۳ 

۳. ص ۷۰ 

۴. ص ۱۲۶ 

۵. ص ۷۰ 

۶. ص ۷۱ 

۷. ص ۱۲۹ 

۸. ص ۱۴۶ 

۹. ص ۱۴۴ 

۱۰. ص ۱۷۷ 

۱۱. ص ۱۷۹ 

۱۲. ص ۱۷۳ 

۱۳. ص ۲۴۹ 

۱۴. ص ۱۶۸ 

۱۵. ص ۱۴۲ 

۱۶. ص ۳۹ 

۱۷. صص ۱۴۲ و ۱۴۳ 

۱۸. ص ۱۴۰ 

۱۹. ص ۱۷۶ 

۲۰. ص ۱۴۲ 

۲۱. ص ۱۴۴ 

۲۲. ص ۲۷۷ 

۲۳. ص ۱۳۴ 

۲۴. ص ۱۳۸ 

۲۵. صص ۱۶۰  ۱۶۱ 

۲۶. ص ۲۰۱ 

۲۷. صص ۲۰۱ و ۲۰۲ 

۲۸. ص ۱۶۹ 

۲۹. ص ۲۱۲ 

۳۰. ص ۲۱۳ 

۳۱. ص ۹۸ 

۳۲. ص ۲۱۴ 

 

 

کامبیز غفوری
روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر سیاسی
تازه چه خبر؟
سازمان حقوق بشر ایران به نقل از منابع آگاه از «مرگ مشکوک» شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در سلول انفرادی زندان تهران بزرگ خبر داد. برادر...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More