کابوس دوم: کیانیها و کیهانیها
در سال ۱۳۶۷ از نظر فرهنگی، تعارض جدی در وضعیت ایران وجود داشت. از یک طرف، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تاحدی مورد قبول اهل فرهنگ بود؛ بهخصوص تا زمانی که تحتنظر خاتمی و موسوی بود.
اما از سال ۱۳۶۷ کمکم با تغییر در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد و رفتن برخی نیروهای وزارت اطلاعات به وزارت ارشاد، مانند احمد ستاری، امینزاده و افرادی مانند بورقانی و دیگران در ادارهکل مطبوعات داخلی، این اداره، شروعبه صدور مجوز دائمی برای مجلات فرهنگی و تاحدی غیردولتی کرد. در وزارت ارشاد، افرادی مانند جواد فریدزاده، سیدمحمد بهشتی، فخرالدین انوار، مصطفی تاجزاده، احمد ستاری، کیومرث صابریفومنی، احمد بورقانی، محمدعلی ابطحی، سیفالله داد، خوشرو و مجموعه کسانی در آنجا کار میکردند که بعدها تقریبا همه یک دور زندان رفتند. در آن زمان، مجوز نشریاتی داده شد که تا آن وقت، مجوز تکشماره میگرفتند.
ازسوی دیگر، فعالشدن این نشریات، باعث شد جبهه قدرتمندی در کیهان به ریاست مهدی نصیری شکل بگیرد؛ طلبه جوانی که از خراسان آمده بود تا اسلام را نجات دهد و نظریه خامنهای مبنیبر شبیخون فرهنگی و تهاجم فرهنگی را دنبال میکرد. او فرصت فراهم کرده بود تا یوسفعلی میرشکاک مقاله «پیر سلطنتآباد» را علیه شاملو و مقالههای دیگری علیه اخوان و دیگر روشنفکران بنویسد. لشکر توابها در آن زمان، در کیهان کار میکردند، از شهریار زرشناس راه کارگری تا شاگردان فردید.
از آن طرف، سیزدهنفر از بچههای حوزه هنری که فرزندان انقلاب بودند، یعنی محسن مخملباف، قیصر امینپور، فریدون عموزاده خلیلی، مهرداد غفارزاده، صدیقه وسمقی، طاهره ایبد، بیوک ملکی، سیدحسن حسینی، وحید امیری، نقی سلیمانی، محسن سلیمانی، محسن احمدی و افسانه گیویان، از سال ۱۳۶۶ از آنجا بیرون آمدند و مخملباف بهعنوان مهمترین هنرمند حکومتی، علنا از این نهاد فاصله گرفت.
مخملباف که تا فیلم «دستفروش»(۱۳۶۵) را در حوزه هنری ساخته بود، دو فیلمنامه خودش را به ارشاد برد و سیدمحمد بهشتی و فخرالدین انوار، بدون خواندن فیلمنامه، مجوز ساخت فیلمهای او را دادند. بعد از فیلم بایکوت که مخملباف در اوین ساخت و پشت صحنه فیلم در کنار اسدالله لاجوردی بود، دستفروش مثل سیلی سختی بود که توی صورت حاجی زم خورده بود. مخملباف فیلمنامهها و کتابهایش را برداشت و به انتشارات سروش رفت. قیصر امینپور و شاعران حوزه هنری هم به سروش نوجوان رفتند.
بعد از یک دوره سرگردانی، مخملباف دو فیلم بایسیکلران و عروسی خوبان را بهعنوان بیانیههای هنری سیاسی خودش علیه وضعیت، منتشر کرد. هر دو فیلم با دردسرهای زیاد و حواشی پشت صحنه تولید شده بودند. در تمام این مدت، فیلم دستفروش در جشنوارههای جهانی مطرح میشد. در سال ۱۳۶۷ مخملباف به لندن رفت و مورد ستایش منتقدان فیلم قرار گرفت. او که موفق به دیدن فیلم «زیر آسمان برلین» ویم وندرس شده بود، توصیفی ستایشآمیز از فیلم و فضای غرب نوشت.
درست در جهت مقابل، کیهان و گروه تندروهای از جبهه برگشته و مخالفان منتظری و موسوی، با استناد به همین حرفها و نظرات، بحث مقابله با تهاجم فرهنگی را مطرح کردند. البته در کیهان، وضعیت دوگانهای بود. گروهی کیهان فرهنگی را اداره میکردند که دقیقا در موضع مخالف نصیری بودند: شمس الواعظین، رخصفت، رضا تهرانی و استاد همهشان، عبدالکریم سروش و شاعر مورد توجهشان، سیدحسن حسینی که داستان آن روزها را در قصه خرمالوی حاجی زم نوشته بود و در «نوشداروی طرح ژنریک»، نگاه تازه خودش را بیان کرده بود.
حکومت داشت مثل پدری که ناخلفیهای بچهاش را انکار میکند، هم آنها را پس میزد و هم روی آنها خاک میریخت. در اعتراض به این موضوع، سیزده نفر از هنرمندان حوزه از آن بیرون آمدند. مجله سروش که در آن زمان زیر نظر مهدی فیروزان، یکی از خویشاوندان نزدیک امام موسی صدر و آیتالله خمینی و از حامیان میانهروی در فرهنگ و سیاست اداره میشد، دو اتاق در اختیار اخراجیهای حوزه هنری گذاشت. سه نفر از آنان یعنی قیصر امینپور، بیوک ملکی و مهرداد غفارزاده، همراه با حسن حسینی، افسانه گیویان، فاطمه کمالی، شادی صدر، حسن احمدی، نقی سلیمانی و محسن سلیمانی و افرادی دیگر، وارد سروش نوجوان شدند.
اگرچه محمدعلی زم که آن روزها تبدیل به دشمن خونی مخملباف و هنرمندان معترض شده بود، هرگز به آن بدی نبود که آنان فکر میکردند، اما در حقیقت بخشی از کل دعوایی بود که در ایران وجود داشت. یک گروه که حامی میرحسین موسوی بودند، از نظر سیاستهای اقتصادی بهدنبال عدالت و مساوات اقتصادی و مبارزه با سرمایهداری بودند؛ اما همین گروه، از نظر فرهنگی معتقد به آزادی بودند. در مقابل کسانی که حامی بازار آزاد بودند و طبعا میبایست طرفدار سیاستهای لیبرال و دموکراتیک در سیاست و فرهنگ باشند، از کنترل بیشتر رسانهها و محدودیت سیاسی دفاع میکردند. گروه هنرمندانی که از حوزه رفته بودند، داستانها و شعرهایی درمورد جداشدن هنرمندان آزاد مذهبی از هنرمندان ایدئولوژیک مذهبی سرودند. سیدحسن حسینی در دو شعر بلند که هرگز منتشر نشد و تنها در نشریه رویدادها و تحلیل دفترسیاسی سپاه پاسداران آمد، حاجی زم (نامی که بچههای حوزه هنری برای محمدعلی زم انتخاب کرده بودند) را شخصی نامیدند که به جای فرستادن اندیشه و هنر و فرهنگ به جبهه، برای رزمندگان که در جبههها میجنگیدند، «واجبی» میفرستد.
او را متهم کردند که سرمایهدار است و با کسانی مثل هاشمی رفسنجانی رابطه دارد و در فلان موسسات تجاری شریک است و برای تثبیت موقعیت خودش، هنرمندان را قربانی کرده است. این مضامین جز در آن دو شعر بلند «نگو حاجی، نگو آقا، نگو زم» بعدها در «نوشداروی طرح ژنریک» سیدحسن حسینی نیز آمد. محسن مخملباف بلافاصله بعد از دستفروش، دو فیلمنامه به نامهای دوچرخهسوار( بعدا بایسیکلران) و عروسی خوبان نوشت. هر دو فیلمنامه آثاری جدی و تند علیه شرایط سیاسی کشور بودند. مضمون تضاد آرمان و قدرت و انسان، موضوع فیلمنامههای جدید مخملباف بود. او همچنین به موضوع عشق نیز توجه کرده بود. همین مضمون عشق در فیلمنامههای مخملباف، در آثار سیدحسن حسینی و همه بچههای انقلابی وارد میشد. این مضمون در سال ۱۳۶۷ در داستان «دو خرمای نارس» فریدون عموزاده خلیلی آمده بود. سیدحسن حسینی در شعر فستیوال خنجر، به قربانیشدن هنرمند معترض در سیستم هنر ایدئولوژیک اشاره کرده بود.
***
حلقه فردید در گوشهای با حمایت خامنهای تشکیل میشد؛ در مقابل، حلقه کیان پس از تعطیل کیهان و شاید در هنگام تغییرات، سروسامان یافت. اگر فردید را فیلسوفی هایدگرنشناس بدانیم، در پوپرشناسی سروش تردید نمیشود کرد. حلقه کیان با حضور جهانگیر صالح (سعید حجاریان)، دکتر سروش، رضا تهرانی و اکبر گنجی شکل گرفت. این حلقه با گروهی که خاتمی پس از دکتر ابراهیم یزدی در کیهان بهراه انداخته بود، رابطه داشت. در گروه کیهانیها شمسالواعظین، رضا تهرانی، مصطفی رخ صفت و بهروز گرانپایه حضور داشتند. با روی کار آمدن اصغری که نماینده خاتمی در کیهان بود، درگیری میان شورای سردبیری کیهان رخ داد و مهدی نصیری بهجای شمسالواعظین، سردبیر کیهان شد.
نصیری که در ابتدا بسیار تندرو بود و حتی در مقالهای روحانی سرشناس، آذری قمی را «رمال» خطاب کرده بود، بهتدریج مواضع راست افراطی خود را آشکار و نظریه «تهاجم فرهنگی غرب» را مطرح کرد که بعدها همین نظر با روایتی دیگر و با عنوان شبیخون فرهنگی غرب، ازسوی آیتالله خامنهای تکرار شد. با تندرویهای مهدی نصیری، اعضای شورای سردبیری کیهان دستهجمعی استعفا دادند و از آنجا رفتند. برخی از آنان با نظر خاتمی نشریه «کیهان فرهنگی» را تشکیل دادند که موضعی کاملا مستقل از کیهان داشت. اما در سال ۱۳۶۹عملا پس از دو سال، از کیهان فرهنگی هم بیرون رفتند، کیهان به دست اصغری(بهجای خاتمی) و نصیری افتاد و گروه کیهان فرهنگی همراه با برخی از کارکنان زن روز، مانند شهلا شرکت و محبوبه عباسقلیزاده، در خیابان سمیه دو ماهنامه کیان (به جای کیهان) و زنان (به جای زن روز) را منتشر کردند.
سینما در سال ۱۳۶۷ تنها رسانهای بود که کار خودش را میکرد و از یکسو بهشتی و انوار و از سوی دیگر، بنیاد فارابی پشتوانه سینما بود. بنیاد سینمایی فارابی در مقایسه با بقیه سازمانهای دولتی، مثل پاریس در مقابل تهران و بغداد بود. شاید به همین دلیل، تنها کسانی که در دوره بهشتی از سینمای ایران رفتند، امیرنادری و گروه بازیگران فیلم طلسم داریوش فرهنگ (سوسن تسلیمی، مطیع و...) بودند. مهرجویی و بیضایی که در اوایل دهه شصت رفته بودند، پس از مدت کوتاهی به ایران بازگشتند و به کار مشغول شدند.
حتی بعد از این دوره نیز افرادی مثل بهمن فرمانآرا و فرهاد آئیش که سالها در آمریکا زندگی و کار کرده بودند، برگشتند. اولین جمع سینمایی بهعنوان انجمن منتقدان در سال ۶۶ توسط هوشنگ گلمکانی، فریدون صدیقی، شهروز جویانی، نازنین مفخم، مسعود فراستی، ابراهیم نبوی، محمد آقازاده نخستین جلسه خود را در روزنامه کیهان برگزار کرد. یک سال قبل از آن، مصوبهای از مجلس گذشته بود تا خانه سینما در سال ۶۵ تشکیل شود، اما تا سال ۱۳۶۸ خانه سینما عملا تشکیل نشد و در سال ۱۳۷۲ نیز با حضور سیدمحمد بهشتی، حیدریان و فخرالدین انوار که هر سه مدیران وزارت ارشاد بودند، با حضور ۱۹ صنف، تشکیل شد. در سال ۱۳۶۷، فضای مذهبیهای فرهنگی در حال دوپاره شدن بود، یک گروه بهسوی روشنفکری دینی میرفت تا بعد اصلاحطلبی از دامن آن بیرون بیاید، و یک گروه داشت در کیهان نظریات فردید را دنبال میکرد و ضدامپریالیست و ضد تهاجم فرهنگی و ضدغربی و ضد همه چیز بود و قرار بود بعدها بنیادهای فکری حامیان خامنهای را تشکیل دهد.
در این میان، افرادی مثل آوینی سرگردان بودند. توابهای اعدامنشده و بدتوبهکردهای مثل مسعود فراستی یکراست و یک هفته بعد از آزادی از زندان اوین (در پاییز و یک ماه پس از اعدامها) به دفتر مطبوعات رفتند. فراستی به دفتر سروش آمد که محل ضد انقلاب شده بود و بعد پشت سر آوینی قرار گرفت و سعی کرد همهکاره او شود.