از محفلهای زنان در دهه شصت تا شورمندیهای سال ۸۸
این مقاله مروری است تاریخی بر وقایعی که در روند مبارزه با حجاب اجباری از سالهای پیش از انقلاب مشروطه تا حرکت اعتراضی اخیر که با نام «دختران خیابان انقلاب» اتفاق افتاده است و چهل سالگی انقلاب را در بر میگیرد.
بخش اول، از واقعه بدشت در سال ۱۲۲۷ تا تظاهرات زنان در روز جهانی زن در سال ۱۳۵۷ و وقایع تلخ دهه شصت را برشمرده بود. بخش دوم به شرح وقایع دوران موسوم به سازندگی تا شروع دوران جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ اختصاص دارد و بخش سوم، از وقایع جنبش سبز تا ایام چهلسالگی انقلاب را دربرمیگیرد.
۱. آغاز دوران موسوم به سازندگی
پایان جنگ، که علیالاصول میتوانست فعالیتهای مدنی و حقوقی را سبب شود، با اعدامهای گروهی سال ۱۳۶۷ ترسی نو ایجاد کرد و سرخوردگی میان روشنفکران و فعالان سیاسی افزایش یافت. روی کار آمدن دولتی با شعار «سازندگی» نیز نتوانست در جامعه سرخورده امید به تحول اجتماعی ایجاد کند. علیرغم چنین فضایی، زنان فمینیست سکولار و زنان خانوادههای زندانیان، که همدیگر را دوباره پیدا کرده بودند، در گروههای کوچک و در محافل خانگی با ترسولرز دور هم جمع میشدند. در این محافل، که به دورههای فیلم یا دورههای کتابخوانی اختصاص داشت، برنامهای عملی برای حل معضلات سهمگینی که پیش روی زنان بود دیده نمیشد. اما برنامههای جانبی این محافل، برای مثال، شکلگیری گروههای کوهنوردی و گلگشتهای خانوادگی به مدیریت و رهبری زنان، باعث حضور زنانی با شکل و آرایشی متفاوت از فرمهای دولتی در فضاهای گردشی، توریستی و طبیعتگردی شد.
اما بیرون از این محافل خانگی و گروهی، نومیدی نسبت به تغییر و تحولات اجتماعی در حوزه زنان منجر به بروز اعتراضهای نیستیگرایانه میان زنان، بهویژه در شهرستانها، شده بود. بدین رو، در آن سالها، اخبار خودسوزی زنان در اعتراض به سنتهای موجود، بهویژه در خوزستان، ایلام و کردستان، به گوش میرسید. اما خودسوزی هما دارابی در میدان تجریش در سال ۱۳۷۲، در اعتراض به حجاب اجباری، نشان از نوعی همسرنوشتی میان زنان داشت، از محرومترین مناطق گرفته تا مناطق مرفهنشین پایتخت. هما دارابی که در کنار پروانه فروهر سازمان زنان جبهه ملی را بهراه انداخته بود، بهعنوان واپسین اعتراض، خود را به آتش کشید. نیروهای ملی و بهویژه پروانه فروهر که از دوستان نزدیک او بود، از معدود جریانهایی بودند که برای انعکاس این حرکت در جامعه تلاش کردند.
روزی که ابرهای سیاهِ برآمده از جانِ آتشگرفته هما دارابی تیرگیِ فراخنای آسمان آزادی زنان را برملا می کرد، هشت سال میگذشت از روزی که ژیلا شریعتپناهی در اعتراض به اجباری شدن مقنعه در ادارات، در سال ۱۳۶۴ استعفا داده بود. فقدان حرکتهای ارادهمند و مشابه در آن هشت سال، هرچند به دلیل مشکلات اقتصادی، سیاسی، سرکوبهای گسترده و مهاجرتهای گروهی زنان قابلتوجیه بود، اما انگار مهلتی بود که هما دارابی به خود و به زنان ایران داده بود. و آنک هما بود و جان بهلبرسیده او میان شعلههای آتش!
۲. دوران اصلاحات و اولویتهای جنبش زنان
آنچه در اواخر سالهای دهه شصت در خانهها و محافل خصوصی حول گفتمان برابریخواهی شکل میگرفت در دوران اصلاحات نمود بیرونی یافت و تحت عنوان تشکلهای مستقل زنان رخ نمود. وقایعی که در جهان مناسبات قدرت را زیرورو کرد، همچون فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از یک سو و روی کار آمدن دولت اصلاحات در سال ۱۳۷۶ و به فاصله کوتاهی از آن اهدای جایزه نوبل به شیرین عبادی در سال ۱۳۸۲(۲۰۰۳ میلادی)، شور و امیدی در جامعه مدنی زنان ایجاد کرد.
از سال ۱۳۸۲، با تشکیل ائتلاف «هماندیشی زنان»، جلسات متعددی حول گفتمانسازی و کنشگری اجتماعی براساس اولویتهای جنبش زنان شکل گرفت. تعیین اولویتهای جنبش زنان درواقع نوعی تعیین نقشه راه فعالیتهای مشترک این ائتلافها بود. اما در آن زمان، مساله حجاب بهعنوان اولویت آرای لازم را در این ائتلاف کسب نکرد. شرایط سخت امنیتی، تاکید بر اهمیت اشتراکها در ایجاد ائتلافهای متکثر و ضرورت بسیج عمومی از جمله دلایل عدم توجه به حل معضل حجاب اجباری در یک برنامه عمل مشترک بود.
البته این درحالی بود که مبارزه با حجاب، در بطن جامعه به اشکال مختلف جریان داشت. برای مثال، اعتراضها و مقاومتهای فردی در رویارویی با ماموران امر به معروف و نهی از منکر، انتخاب نوع پوشش «غیردولتی/ غیرفرمایشی»، حضور بدون حجاب در برنامههای کوهنوردی، ورزش زنان بدون پوشش رسمی در پارکها، استفاده از کلاههای ورزشی و لباس ورزش بهجای روسری و مانتو در ورزشهای صبحگاهی گروههای خودجوش در اماکن عمومی و پارکها و تولید ادبیات فمینیستی و آثاری در حوزه مطالعات زنان، از جمله حرکتهای اعتراضی به حجاب اجباری بود. چنین اشکالی از مبارزه فردی و گروهی در جامعه، علیرغم برخوردهای خشن «گشت ارشاد» و «امر به معروف و نهی از منکر»، تا سرکوب احمدینژادی و تا به امروز نیز ادامه دارد.
۳. روزهای «احمدینژادی» و موسم کمپینهای زنان در داخل و خارج ایران
حملات خشونتآمیز نیروهای انتظامی دولت احمدینژاد به تجمع مسالمتآمیز زنان در مراسم روز جهانی زن در سال ۱۳۸۴ شوکی جدید برای فعالان جنبش زنان در مواجهه با موج جدید سرکوب حکومتی به وجود آورد. روزی که در حمله پلیس احمدینژاد به تظاهرات زنان در پارک دانشجو، حتی سیمین بهبهانی، بانوی شعر ایران، نیز از ضربات سنگین باتومهای نیروی انتظامی در امان نماند.
بالطبع در چنین شرایطی که روزبهروز بستهتر و تهدیدآمیزتر میشد، طرح موضوع حجاب، نیاز به ترفندهایی مناسب با این شرایط داشت. در آن سالها، در چنین شرایطی بود که کمپین «یک میلیون امضا» و کمپینهای دیگر ازسوی فعالان جنبش زنان شکل گرفتند. بنابراین، در دفترچههای آموزشی کمپین یک میلیون امضا، با وجود تاکید بر خواسته پیوستن به کنوانسیون جهانی رفع تبعیض که اشاره مستقیم به حق زنان بر تن و پوشش خود دارد، نقد حجاب اجباری بهطور مشخص فقط در بند مربوط به حقوق زنان اقلیتهای مذهبی همچون مصداق نقض حقوق زنان معتقد به ادیان و مذاهب غیر از اسلام طرح شد. همزمان در مقالات، مصاحبهها و سخنرانیهای روزنامهنگاران و فعالان زن، برخوردهای خشونتآمیز گشتهای ارشاد با زنان «بدحجاب»، بهطور مرتب افشا و نقد میشد.
در سال ۱۳۸۸، همزمان با پایان دوره اول دولت احمدینژاد، خواسته ممنوعیت «گشت ارشاد» در قالب مطالبات انتخاباتی از سوی زنان و نیز دو تن از کاندیداها طرح شد. این خواسته در فضای پرامید و پرتحرک آن دوران در سپهر عمومی جایگاهی ویژه یافت. «مبصر کلاس» شجاع و سرخپوش مدرسه فمینیستی با شعار «قانون آسمانی، زندگی زمینی، مشکل ما زنان است» در صفحه اول وبسایت مدرسه فمینیستی ظاهر شد.
در ائتلاف همگرایی زنان برای طرح مطالبات، موضوع حجاب اجباری طرح شد و در جلسه اعلام موجودیت ائتلاف همگرایی و سپس در جلسه اختتامیه نیز مشخصا از زبان اعظم طالقانی، که خود از زنان محجبه است، حجاب اجباری مورد نقد قرار گرفت.
همزمان با تشکیل این ائتلاف، گروه «میدان زنان» در بیانیهای تحلیلی بهطور مشخص با اشاره به شعار انتخاباتی دو کاندیدای مطرح انتخابات، یعنی موسوی و کروبی، روند اعتراض به حجاب اجباری را پی گرفت.
با تشکیل این ائتلاف در ایران، زنان فمینیست ایرانی در خارج از ایران نیز «کمپین مقابله با حجاب اجباری» را تشکیل دادند و در بیانیه خود، گروههای مختلف اجتماعی، صنفی و سیاسی را برای مقابله با حجاب اجباری به همکاری فراخواندند.
شور و تحرکی که به امید تحولات اجتماعی ایجاد شده بود، با تقلب انتخاباتی جای خود را به خشمی مدنی برای یافتن پاسخ به پرسش «رای من کجاست» داد. دختران و زنان کوچههای شاد و خیابانهای امن هفتههای پیش از انتخابات، حالا عزاداران سبزپوش شهرهای قتلآگین شده بودند. خیابانهای تهران پر شده بود از زنانی با شکل و شمایلی کاملا متفاوت از زنان تظاهرات انقلاب اسلامی؛ اینها زنانی با لباسهای رنگی بودند که پریشان گیسوان خویش را با شالهای سبز و سفید و سرخ آراسته بودند. زنانی که قرار نبود در میان حضور انبوه مردان خشمگین و معترض با سبیلهای پرپشت یا تهریشهای «قدسی» گم شوند!