حسن عباسی، مردی که میخواست کیسینجر باشد
موقعی که به دنیا آمدم، مادرم گفت: شنیدیم صدایی گفت: یا علی! زنی که تو را به دنیا آورد، گفت: علی به همراهت. این واقعه را قبلا نوشته بودم، ولی بعدا متوجه شدم که عین همین واقعه برای رهبری هم اتفاق افتاده، به همین دلیل من گفتم « یا حسن» نام مرا حسن گذاشتند. وقتی به دنیا آمدم این پلاک به گردنم بود.
کودکی خیلی سختی را گذراندم، رژیم پهلوی ما را در محاصره اقتصادی قرار داده بود، مادرم شیر نداشت به من بدهد، من بودم و یک گاو، زیرش مینشستم و همینطور شیر را با دو دست، میدوشیدم و میخوردم تا انقلاب شد.
در خانواده ما اعتقاد به دین یک باور عمیق بود، خواهرانم هم حجاب داشتند، من خودم هم میخواستم حجاب بگذارم ولی مادرم گفت: مردها لازم نیست حجاب بگذارند. این عکس خواهر دوقلویم حسنا عباسی است که دارد حجاب میگذارد.
شانزده ساله بودم که در ویدئوی بتاماکس فیلم اولین خون را دیدم، یک عینک آفتابی خریدم و لباس سراسر پوست پلنگی، چکمه و همه چیزهای دیگر. وقتی به مدرسه رفتم، یک اتوبوس آماده رفتن بود، مرا سوار کردند، گفتم کجا؟ گفتند: تا کربلا راهی نیست. بعدا پدرم دنبالم آمد و مرا برگرداند.
در تمام سالهای جنگ من دوست داشتم کنار دیوار بایستم و عکس بگیرم، در تمام دوران جنگ دیوارها دو قسمت بود، پایین آن زرد و بالای آن سفید بود. روبرو در قسمتی که معلوم نیست یک تانک در حال حمله به من است، ولی این چیزها برای من مهم نبود.
در جنگ من با اینکه هجده ساله هم نشده بودم، ولی مسئولیت عملیات والفجر را به من داده بودند، شخص سمت چپ سردار سلیمانی است که برای نفوذ به دل عراق تغییر قیافه داده است.
در همین عملیات من مجروح شدم و تمام پاهایم را از دست دادم، حالت اضطراب همراهان ما نشان دهنده عمق فاجعه است. من شخص رویی هستم که به شدت آسیب دیدم. پس از این واقعه بود که من هر شب خواب سخنرانی میدیدم و با وحشت از خواب میپریدم.
من وقتی کلمه دکترین را شنیدم، بشدت تکان خوردم و سرم شکست، خیلی دلم میخواست با کلمه دکترین آشنا بشوم؛ کتابی از کی سینجر خریدم و آن را خواندیم، چیزی از آن نفهمیدم، یک هفته بعد برای تولد امام رضا درباره دکترین امام رضا سخنرانی کردم؛ دوستم گفت: اصلا نفهمیدم چی گفتی. متوجه شدم که کیسینجر دنیای اسلام من هستم. خود کیسینجر برای من بعدا کتابش را فرستاد و توی آن نوشت، برای دشمن قابل احترام! حسن. بعدا ظریف از این خاطره استفاده کرد.
چند سال قبل من بازداشت شدم، ثانیه ها و دقیقه ها گذشت تا من چند ساعت بعد آزاد شدم، لحظات مرگباری بود. یاد پریزون برک و لاست و برکینگ بد افتاده بودم.
همیشه یکی از سئوالات مردم این است که چرا کسی حسن عباسی را آدم حساب نمیکند. در این عکس صادق زیبا کلام دشمن مورد احترام من، در حال بغل کردن من است. پس افرادی هستند که مرا آدم حساب میکنند.