راپورت خفیه نویس؛ چه کسی انقلاب را کرد؟
فیالیوم، از یوم الله۲۳ بهمن سنه ۱۳۵۷ الی یومنا هذا یک سئوال که همه ملت از همدیگر مینمایند، این سئوال مهم است که : « چه کسی در سال مذکوره انقلاب نمود؟» و هشتاد میلیون از رعایای مملکت که یحتمل در سال ۵۷ حداقل پانزده میلیون از جمعیت آن موقع هنوز زنده و گنده حضور عینی یا ذهنی دارند، همه یک جوری حرف میزنند که انگار همه مردم در آن سال کذایی از ظهر ۲۱بهمن قرص خواب خورده و ظهر۲۳ بهمن یک دفعه از خواب پریده و از غار کهف بیرون آمده و دیده که حکومت شاهنشاهی تشریف برده و سرود خمینی ای امام به جای آهنگهای درخواستی پخش میگردد و جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد، وجود دارد و تا مرفق در جامعه ایران فرو رفته.
یک بار یکی از آقازادههای مملکت که خودش تا ۲۵ دقیقه قبل جزو پوزیسیون بوده و اکنون جزو اپوزیسیون بلکه بیشتر محسوب میگردد، و تصادفا اسمش روح الله هم هست، از من سئوال کرد: « واقعا کی انقلاب کرد؟ چرا شماها که نویسنده بودید و روشنفکر بودید جلوی انقلاب را نگرفتید؟» اینجانب پاسخ دادم، اولا ما در سال ۱۳۵۷ کلا هفده هجده سالمان بود، ثانیا شما اسمت چیست؟
گفت: روح الله
گفتم: تا قبل از سال ۵۷ احتمالا فقط همان یک روح الله خمینی به این اسم مشرف شده بود، و الباقی روح الله ها، مثل مقداد و یاسر و سمیه و زهرا و طه و سپیده و آزاده و روزه و از این اسامی توسط انقلابیون روی بچهها گذاشته میشد. حتما پدر شما خبر دارد که کی انقلاب کرد، از ایشان بپرس.
گفت: پدرم آلزایمر گرفته و کلا از فاصله ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۱ از حافظهاش پاک شده که این ضایعه جانسوز( یا مشابه آن) برای خیلیها اتفاق افتاده که عدل، بطور هماهنگ همه مردم یادشان رفته که کی انقلاب کرد.
این همه مقدمه چیدم که بگویم امروز حضرت آقا مرا که دیدند، سئوال فرمودند: « راستی! شما یادتان هست کی انقلاب کرد؟»
من عرض کردم: بنده و بچههای محله ما سیزده نفر بودیم که انقلاب کردیم.
آقا فرمودند: باز هم ما حرف جدی گفتیم، آقا جواب سربالا داد.
عرض کردم: من غلط میکنم به حضرتعالی که اگر بفرمائید ماست سیاه است، من هم میگویم سیاه است، جسارت کنم.
آقا فرمودند: شما که در سال انقلاب آمریکا بودید.
عرض کردم: همینطور است.
آقا فرمودند: یک کسی به این ملت جواب بدهد که بفهمند کی انقلاب کرد.
عرض کردم: ملت خودش میداند، خودش را به کوچه علی چپ( جناح اکثریت) میزنند. حداقل ده هزارکتاب در این مورد نوشته شده. دو میلیون عکس و صدها ساعت فیلم از انقلاب وجود دارد، بروند آنها را ببینند و بخوانند و متوجه بشوند که کی انقلاب کرد.
آقا فرمودند: پس چرا اکثر جوانان این سئوال را میکنند؟
عرض کردم: جوانان خودشان میدانند کی انقلاب کرد، و این سئوال را هم برای فهمیدن چیزی نمیپرسند. آنها این سئوال را میکنند که اگر بگویید من و دوستانم هم درانقلاب مشارکت داشتیم، جواب بدهند، غلط کردید، شما ماها را بدبخت کردید، اگر هم بگوئی من توی انقلاب شرکت نداشتم، یا نمیدانم، از هزار طریق ثابت میکنند که شما از همان آمریکا، که در آنجا بودید، انقلاب را راه انداختید و ما بدبخت شدیم.
آقا فرمودند: یعنی شما فکر میکنی انقلاب اسلامی ایران را بدبخت کرده؟
عرض کردم: بنده به قبر مرحوم ابوی غلط میکنم چنین حرفی بزنم. انقلاب اصلا اتفجار نور بود.
آقا فرمودند: واقعا چرا این روحانیون انقلاب کردند، که این همه آبروی اسلام به خطر بیافتد؟
عرض کردم: شاید به همین دلیل این انقلاب را کردند.
آقا فرمودند: به کدام دلیل؟
عرض کردم: به این دلیل که یک حکومت دینی تشکیل بدهند و بعد دست در دست هم، بقول حضرت امام « همه با هم ید واحده باشید» و چنان آبرویی از اسلام و بخصوص شیعه ببرند که تا سه قرن دیگر ملت اسم خدا و پیغمبر را نیاورد.
آقا فرمودند: پس قبول داری که انقلاب ایران آبروی اسلام را برد.
عرض کردم: بله، قبول دارم.
آقا فرمودند: این انحراف خطرناکی است که شما دارید. این چه حرفی است میزنید.
عرض کردم: باز که پس گردنی زدید آقای من! مگر قرار نبود از زبان مردم حرف بزنم که شما نظر مخالفان را بدانید.
آقا فرمودند: برو گمشو بیرون، استعفا هم بده، پوستت را میکنم.
عجب بدبختی شدیم، خدای من! قرار بود از امروز من نظر مخالفان را بگویم.
عرض کردم: ما قرار بود برویم راهپیمایی اربعین، پس چی شد؟
آقا فرمودند: من با آدم نفوذی استکبار و صهیونیسم و عامل نهضت آزادی و جبهه خبیث ملی و سازمان کثیف فدائیان و مجاهدین در یک لانگ شات هم نمیایستم، چه رسد به همراهی در اتفاق مقدسی مثل راهپیمایان از ۷۰۰ کشور جهان در آن شرکت دارند.
عرض کردم: باشد، چشم؛ من میروم و استعفا هم میدهم و به قبر پدرم هم میخندیم، و دیگر هم اینجا نمیآیم؛ با اینحال ۷۰۰ تا کشور نداریم، کلا تا امروز صبح تقریبا ۱۹۸ کشور داشتیم، البته با این سیاستی که شما دارید رفتار میکنید، بزودی به ۲۰۸کشور تبدیل میشود، مملکت میشود ده تا کشور....
آقا با عصبانیت ما را انداخت از اتاق بیرون، من هم استعفا دادم و رفتم خانه.
میرزا ابراهیم خفیه نویس