سال نو بار غم کهنه ز دل برگیریم
امروز صبح، ريیسجمهوری، سرزده به خوزستان رفت و در جمع مدیران استانی، افاضه فرمودند. سفر به دیار کرخه و کارون، یک روز پیش از آغازِ موج جدید بارش، یک جورهایی نشان میداد که بحران بزرگی پیشِ روست.
شبکه خبر حرفهای مشاوران را که توی هواپیما در گوش روحانی نجوا میکردند پخش کرد. سدها پر شده است و حتما باید دریچهها را باز کرد و همین، روستاهای پاییندست را به آب میدهد و اگر هم آب پشت سدها بماند، دیگر ظرفیتی برای سیلاب جدید نیست و از کجا معلوم سدهای خوزستان استقامت کنند، حتی خیال شکستِ سد هم لرزه بر تن میاندازد و نتیجه اینکه روحانی از روستاییان نشسته بر گذر آب خواست خانه و مزرعه را رها کنند و وعده داد همه خسارتها جبران میشود.
اما گزارشی که ريیسجمهوری از سیل شمال برای جنوبیها داد ــ که کاش نمیداد ــ همه را پاک ناامید کرد. روحانی آب پاکی روی دست همه ریخت و گفت آب حالا حالاها از گرگان و آققلعه بیرون نخواهد رفت. شیب زمین کم است و گرگانرود رسوب کرده است و ترکاندن جاده و راهآهن، که سپاهیها انجام دادند، دردی دوا نکرد و فقط آب را از این سوی جاده به آن سو برد.
در ایران، انگار کارها با زور زیاد و عقل کم پیش میرود و حالا، هم جاده و ریل خراب شده، هم آب سر جایش ایستاده است. شیخ حسن برای اینکه مردم را آرام کند، روضهای هم از کشورهای دیگر خواند و گفت همین پارسال در ژاپن، سیل چقدر تلفات جانی و مالی داشته یا در آمریکا طوفان چقدر خانه به باد داده است و نتیجه اینکه سیل چیزی از ارزشهای ما کم نمیکند. مثل اینکه چارهای نیست و برای فردا و خوزستان باید دعا کرد.
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
حیفِ نام ایران!
روی برخی برنامههای تلویزیون باید علامت خطر زد، با همان جمجمه و استخوان، تا آنهایی که ضعف اعصاب دارند نبینند. یکی از آنها برنامهای مثلا ادبیـفرهنگی است که نامِ نامی ایران را بر آن گذاشتهاند، با شرکت علیاکبر ولایتی و صندلی و مجری.
اسماعیل آذر، که زمانی مجری مشاعرهها بود، دستبهسینه جلوی ولایتی مینشیند و کسب فیض میکند. حوصله ندارم که سیوچند شغل ولایتی را بشمارم، اما کاش این مشاور رهبری، که در این چهل سال، نازپرورده تنعم بوده و جز خوشی نکرده است، دست از سر فرهنگ ایران برمیداشت و شعر نمیخواند و از ادبیات این دیار نمیگفت. ولایتی با صدایی که از حنجره افتاده است اما هنوز شهوت شهرت و قدرت دارد، از نوروز اسلامی میگوید، از اینکه واقعه غدیر خم هم در نوروز بود و از این اباطیل. مجری دستپاچه هم حرفهای جویده ولایتی را به دندان میگیرد و بهبه و چهچه میکند و چند بیتی به فراخور حال و احوالِ خمارگون دکتر میخواند و بعد، جملهای از رهبری در خوبیهای زبان فارسی نقل میکند. کجایی ناصرخسرو که بخوانی:
من آنم که بر پای خوکان نریزم
مر این گوهری دُر لفظ دَری را
هنوز کودکی اینجا نشسته
برای نسل من، یاد کودکیها و عید هنوز همان بوی عیدی و توپ و کاغذ رنگی است، به اضافه حملات هوایی و آژیر قرمز و آسمان ردخورده موشک و پلنگ صورتی تکراری.
کودکی ناتمام ما تا این پیرانهسری هم آمده است و هنوز اینجا، فرسنگها دورتر از خیابان الوند و شبکه دو و نقاشیهای بچگی، نشستهام و برنامه کودک میبینم.
بچهها این روزها آنقدر سرشان گرم موبایل و تبلت است که حال و حوصله قصه ندارند، اما خب، در همین صداوسیما، که بهترین کارهایش در این چند دهه برنامههای کودک بوده است، هنوز هستند چند نفری که برای بچهها کار میکنند.
امسال در غیاب کلاه قرمزی، فرصتی پیش آمده است تا عمو پورنگ دیده شود. داریوش فرضیایی، که بیست سالی میشود در نقش عمو پورنگ فرو رفته، سریال «بالشها» را ساخته که پر است از ترانه و آواز، با یک قصه فانتزی. بالشها در همه جای دنیا اعتصاب کردهاند و سفت شدهاند، حالا کسی خوابش نمیبرد جز ژاپنیها، که قبلا هم سرشان را جای سفت میگذاشتند. باقی داستان هم تلاشهای پنبهزن و لحافدوز است، که نقش آنها را خود عمو پورنگ دارد، برای صلح میان بالشها و آدمها. این وسط، بیچاره علمای اسلام که موسیقی را از هر دری بیرون کنند دوباره برمیگردد و این شده است که در حرمت نمایش ساز، عمو پورنگ کمانِ لحافدوزی دستش میگیرد و بسانِ گیتار میزند.
کار برای بچهها بیرون از صداوسیما و فارغ از سانسورها ادامه دارد و خوشبختانه، حواس کسی هم به این همه رقص و آواز نیست. «هشتگ خالهسوسکه» از آن نمایشهای موزیکالی است که خیلیها را سرحال آورده و پر است از رقص و ترانه. سازندگانش سراغ فرهنگ ایرانی رفتهاند و حالا، عمو نوروز و حاجی فیروز و دیو و شهرزاد قصهگو و ننه سرما همه در نمایش خالهسوسکه حضور فعال دارند. داستان از این قرار است که دیو شهر افسانهها را جادو کرده و زمان در یک روز ایستاده و هر روز دیروز است و کسی هم متوجه این تکرار نیست. زیاد از هشتگ خالهسوسکه حرف نزنیم که درش را تخته نکنند.
سال نو بار غم کهنه ز دل برگیریم
برویم سروقت بهار و بهاریه. امروز مهمان قائممقام فراهانی میشویم و دوست دارم فراموش کنید چه بر سرش آمد و بعد، کمی از نثر شیرینش بخوانیم که سعدی عهد جدید است. وزیر کاردان و ایراندوستِ دوران قاجار در نامههای اداری، عربینویسی را کنار گذاشت و آنقدر شیرین مینوشت که شاه و درباریان این نامهها را، که قائممقام به خط تحریری ابداعیاش به این سو و آن سوی ایران میفرستاد، بارها میخواندند، هرچند شاید به گوش نمیگرفتند.
ادیبی سیاستمدار و دلزنده به صدارت رسیده بود و هر جا که میشد یادی از عشق میکرد. این هم شاهد مثال، امیرزادهای نامه نوشت که امسال برف بیهنگامی آمده است و حالا، پاسخ قائممقام را بخوانیم:
«از این برفی که برخلاف عادت موسم آمده و سرما پیش افتاد شکایت فرموده بودید و بسیار بهجا بود، چرا که هیچ چیز بیجا و بیهنگام خوب نیست مگر عشق. گویند که هر چیز بههنگام بود خوش/ ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام.»
از قرار، نوروز سالی در دوران صدارت قائممقام با ماه رمضان مصادف شد و روزهداری عید را بر هم میزد و اینک بشنویم قصیده بهارانهای را که انگار بخشنامهای رسمی است برای پاسداشت نوروز و اینکه اول ایرانیایم و بعد مسلمان و گویی روزه و رمضان را حواله میدهد به وقتی دیگر.
نوبهار است، بیا تا طرب از سر گیریم
سال نو بار غم کهنه ز دل برگیریم
چون ربیع و رمضان هر دو به یکبار آیند
روزه گیریم ولی در مَه دیگر گیریم
حیف باشد که می صافی احمر بنهیم
از کف این فصل و پی صوفی ابتر گیریم
صوفیان چون همه پیرامن منبر گیرند
گر به دست افتدمان، دامن دلبر گیریم
زاهد ار کوثر و جنت به فسون وعده دهد
ما به نقد اینجا این جنت و کوثر گیریم
در چنین فصلی انصاف کجا رفت که ما
ترک عیش و طرب و ساقی و ساغر گیریم