نقش مردم در جنبشها و مطالبات مدنی
چند روزی از صدور احکام کارگران هفتتپه و فعالان مدنی مرتبط با آن نگذشته بود که خبر تکاندهنده درگذشت دختری جوان بهدلیل خودسوزی مقابل دادسرا در اعتراض به برخورد دستگاه قضایی با او بهخاطر ورود به ورزشگاه آزادی و تماشای فوتبال، جامعه داخل و خارج از کشور را در شوک فرو برد و افسوسهای زیاد بر جای گذاشت.
اما براستی چه میشود که همواره با صدور احکام سنگین برای اعتراضهای کارگری یا برخوردهای شدید سیاسی و امنیتی با درخواستهای آزادیطلبانه زنان مواجه میشویم و قدرت افکار عمومی، که به یاری فضای مجازی روی این موضوعها حساستر هم شده است، بر جلوگیری از این روند تاثیری ندارد؟ چگونه است که دختری جوان با هزاران آرزو و انگیزه برای زندگی، در اعتراض به وضعیت موجود، بهناچار خود را در برابر دیدگان مردم و جلوی دادسرا، یعنی محلی که باید به داد مردم برسد، به آتش میکشد تا با نام «دختر آبی» در تاریخ مطالبات زنان ایران ابدی شود، بدون اینکه برای رسیدن به مطالباتش به گروهها و انجمنهای حامی زنان یا نمایندگان مردم در مجلس امیدوار باشد.
درست است که در روی دادن چنین حوادثی نقش دولت و حکومت و قوانین محدودکننده و اشتباه انکارناپذیر است، اما مردم در جلوگیری از تکرار این فجایع و مهمتر از آن برچیده شدن این رویدادها چه نقشی دارند؟
شاید خیلیها شنیده باشند یا به یاد داشته باشند که ارتشبد ازهاری، نخستوزیر روزهای پرالتهاب قبل از انقلاب ۵۷، در مصاحبهای گفته بود این مردمی که در تهران به خیابان آمدهاند فقط جمعیت اندکی از ۵ میلیون نفر ساکنان این شهرند، پس اکثر مردم با این انقلاب و رفتن شاه موافق نیستند. اما در نهایت، علیرغم دلخوش کردن به اکثریت خاموش، انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد. چه بخواهیم نقش دستان پشت پرده و چشمآبیها را پررنگتر نشان بدهیم و به این شیوه از نقش مردم چشمپوشی کنیم و چه با برجستهسازی حضور مردم، بگوییم این مردم به خیابان آمدند تا جمهوری تشکیل بدهند، باید گفت آنچه نادیده گرفته شده نقش همان جمعیتی است که به قول ارتشبد ازهاری در خانههای خود ماندند، چرا که آن تعداد اگرچه ممکن بود در اکثریت باشند، به خیابان نیامدن و سکوتشان که نشانه مخالفت با تغییر حاکمیت بود در عمل به حفظ حکومت وقت کمکی نکرد. پس در واقع، نمیتوان به جمعیتی از مردم تکیه کرد که خاموش و ساکت اما مخالف روند موجودند.
امروز، دستمزد کارگران کارخانه نیشکر هفتتپه پرداخت نمیشود، حقوق آنها نادیده انگاشته میشود و کسی به اعتراضشان توجهی نمیکند. ناچار میشوند دست به برگزاری تجمع و گردهمایی بزنند و از رسانهها و فعالان مدنی برای رساندن صدای اعتراض خود به مسئولان یاری بخواهند. اما کارگران سایر کارخانهها چطور؟ قطعا آنها هم در دل با همصنفهایشان ابراز همدردی میکنند، ناراحتاند و آرزو میکنند چنین اتفاقی برای هیچ کارگری روی ندهد. این کارگرها نه انسانهایی بد و ظالماند و نه با رسیدن کارگران هفتتپه به حقوق از دسترفتهشان مخالفاند. سالهاست که در ایران رقابتهای فوتبال برگزار میشود و در تمامی این رقابتها، جمع بزرگی از هواداران، یعنی زنان، پشت در استادیومها به جلوگیری از ورودشان به ورزشگاهها اعتراض میکنند یا بهناچار برای ورود، هویت زنانهشان را تغییر میدهند. مردان آنها را میبینند و بسیاری از آنها از این اتفاق ناراحتاند و در همان حال، وارد استادیوم میشوند و مسابقه فوتبال را تماشا میکنند و امیدوارند روزی زنان هم بتوانند وارد ورزشگاه شوند. از این نمونهها در گروهها، صنفها و جمعیتهای مختلف در ایران، فراوان یافت میشود. همیشه این مردماند که با حمایت یا حتی سکوتشان به یک دولت یا حکومت اجازه ادامه وضعیت جاری را میدهند و از این جنبه، در ظلمی که به فعالان مدنی و معترضان میشود شریک جرم حکومتاند. حتی اگر به دسیسههای خارجی در انقلاب ۵۷ معتقد باشیم، نقش مردم چه آنها که به خیابان آمدند و چه آنها که سکوت کردند را نمیتوان نادیده گرفت.
یکی دیگر از علتهایی که در به ثمر نرسیدن اعتراضهای قشرهای مختلف مانند زنان، کارگران، معلمان و... نقش بسزایی دارد امید بستن مردم به گروههای سیاسی اصلاحطلب است. اصلاحطلبها با هیپنوتیزم سیاسی و تزریق راهحلهای جزیینگرانه برای مشکلات کلی و ریشهای، در خوشبینانهترین حالت، اعتراضها و نارضایتیهای مردمی را به سمت رفع یک مشکل خاص، برای مثال صرفا ورود زنان به استادیومهای فوتبال یا پرداخت حقوق کارگران نیشکر هفتتپه، هدایت میکنند و بس؛ این یعنی انحراف افکارعمومی از منشا این رویدادها و پرداختن به اصلاح جزیی تصمیمها یا روندهای اجرایی موجود در جامعه.
در واقع، اجازه ورود زنان به ورزشگاه بخشی مهم از مطالبه بزرگتر، یعنی برابری حقوق زن و مرد در جامعه، است. اما جنبشهای اصلاحطلبانه و پیروی از رهبران اصلاحطلب، در بهترین حالت، در نهایت فقط میتواند به کسب مجوز ورود زنان به ورزشگاه منجر شود، بدون اینکه جامعه معترض را متوجه این حقیقت کند که اگر قوانین واپسگرایانه و خطابههای واعظان و روحانیها، که مبنای عمل و قضاوت مسئولاناند، وجود نداشت، حقوق اجتماعی زن و مرد برابر بود و برای رسیدن به تکتک آنها، به این همه هزینه و تلاش جداگانه نیاز نبود. این داستان در مورد احقاق حقوق معلمان، کارگران مصداق دارد، زیرا اصل برابری اجتماعی و شایستهسالاری با دینسالاری و برتری یک دین بر سایر ادیان یا اندیشهها مغایرت دارد.
و درست به همین دلیل است که وقتی گروه یا صنفی بدون رهبری اصلاحطلبها، خواهان حقی هرچند جزیی باشد با شدیدترین برخوردها و مجازاتها از سوی حکومت مواجه میشود، زیرا پیگیری مطالبهها و رسیدن به آنها بدون رهبران سیاسی منتقد ولی معتمد نظام، از کنترل حاکمیت خارج میشود. بنابراین از دید حکومت، چنین جنبشهایی نباید مستقل رخ دهد. در واقع، مردم چه آنها که جزو اکثریت خاموشاند و چه آنها که به اصلاحطلبهای حکومتی دل خوش میکنند به یک اندازه در رقم زدن سرنوشت تلخ معترضان مدنی و صنفی و در نهایت، همه ایرانیان مقصرند. شاید امروز مردم ایران بیش از هر زمان دیگری، از شرایط ناراضی باشند، اما مادامی که قوانین مبتنی بر دین بر آنها حکومت میکند و تا زمانی که رهبری معترضان در دست اصلاحطلبها باشد، جنبشهای مردمی زبون و ناتوان است و معترضان شکار آسانی برای حاکماناند. علاوه بر این، حاکمان که میبینند اکثر مردم به امید رسیدن به بهشت یا حتی خراب نشدن حاشیه امنی که در تمام ناامنیهای جامعه برای خود ساختهاند، بهجای ریشهیابی و حل مشکل، یعنی شکستن سکوت و تغییر زاویه اعتراض از جزء به کل، همچنان دردها و زخمها را تحمل میکنند، با اطمینان بیشتری سلطهجویی میکنند.