زوال تدبير
در بيستونهمين سالگرد وفات روحالله خمينى، سيدعلى خامنهاى، در سخنانى كه بيش از هر زمان ديگرى بوى تكرار و كهنگى ميداد، اعلام كرد كه هيچ اراده و شايد توانى براى تغيير مسير چهلساله نظام جمهورى اسلامى ندارد.
نظام جمهورى اسلامى ايران، در طول چهار دهه عمر خود، همواره بر سياست ستيز با غرب، با محوريت آمريكا و متحدان منطقهاىاش و نبرد با اسراييل و حمايت از جبهه مقاومت، اصرار ورزيده و از همينرو، همواره برسر دو راهى شكست و عقبنشينى سياسى و يا تحمل فشار اقتصادى و رفتن زير سايه جنگ قرار گرفته و جز دو استثنا، همواره دومى را برگزيده است. استثناى نخست، قطعنامه ٥٩٨ بود و دومى برجام. بار نخست، با واقعبينى كامل و دستشستن از رؤياهاى دهه ٦٠ و بار دوم، با خيالبافى محض و گمانِ جَستن از مخمصه با حفظ مسير دشمنى با آمريكا.
سيد على خامنهاى در ادامه سير قهقرايى زمامدارىاش، نشان داد كه كمترين تدبيرى براى چنين روز ايران در چنته ندارد. از آن رهبرى كه در روزگارى نهچندان دور، هنگام سخن گفتنش، تحليلگران را با قلم و كاغذ پاى راديو ميخكوب مىكرد، نشانى نمانده است. آن حكومت كه روزگارى غرب را به قطع شريان نفت تهديد مىكرد، كمترين شباهتى با امروزش ندارد كه از اروپا تقاضاى تضمين فروش نفتش را مىكند.
سخنان خامنهاى نه بوى شجاعت ميداد و نه حاكى از تدبيرى بود كه ساكنان كاخ سفيد را مردد كند. حتى يك نفر از دستگاه عريض و طويل ترامپ، تهديد خامنهاى مبنىبر راهانداختن سانتريفيوژها را باور نمىكند. نه اينكه ترامپ نبوغ خاصى خرج كرده باشد، كه اين سوپرليدر ايران است كه تمام برگهاى خود را سوزانده است.
كار، همان روزى تمام شد كه صداى خرد شدن استخوانهاى اقتصاد ايران زير تحريمهاى اوباما شنيده شد. همان روز كه تهديدهاى آمريكا عليه تحريم نفت ايران عملى شد و ثمربخش بودنش را نشان داد، كار براى خامنهاى و نظام جمهورى اسلامى تمام شد؛ اما او هرگز نخواست كه پايان عصر تخاصم با آمريكا را باور كند.
سيدعلى خامنهاى قدر موهبتى كه با پاپس كشيدن اوباما نصيبش شده بود را ندانست و گمان كرد كه مىتوان برجام را عليرغم تداوم خصومت با آمريكا، پابرجا نگاه داشت. رؤيايى كه هرگز جامه عمل نپوشيد.
حالا خامنهاى در يك سهراهى بزرگ قرار گرفته است: يا شكست سياسى و عقبنشينى از تمام شعارهاى پيشين يا تقابل و خروج از برجام و يا مدارا و پذيرش شرايط كنونى، يعنى نه عقبنشينى و نه تقابل.
بدون هيچ ترديدى، خامنهاى راه سوم را برگزيده است. راه نخست، يعنى مرگ سياسى او؛ راه دوم يعنى بازگشتن تحريمهاى سازمانملل و يكدستشدن تمام دنيا در برابر ايران؛ اما راه سوم يعنى روزنه اميد، شايد كشدادن ماجرا تا انتخابات بعدى آمريكا.
اين را مىشود هم در لابلاى حرفهاى خامنهاى شنيد و هم در سخنان ساير مسؤولان نظام. از همينروست كه تهديد به تغيير برنامه هستهاى مىكند، اما با تأكيد بر این نکته كه «فعلاً در ذيل برجام». دكترين خامنهاى كشدادن ماجراست؛ بهنحوى طىكردن دو سال و نيم و نشستن به اميد شكست ترامپ در انتخابات بعدى آمريكا. او بهصراحت مىگويد كه چيزى تغيير نمىكند. به مردم ايران مىگويد كه هدف آمريكا نه رفتار سياسى او، كه موجوديت ايران است و هيچ چارهاى جز تداوم سياستهاى ايران در عرصه سياست خارجى نيست.
مىگويند كه جمال عبدالناصر نه در سپتامبر سال ١٩٧٠، كه سهسال پيش از آن و در فرداى جنگ ششروزه اعراب و اسراييل مُرده بود. سه سال تمام، ناصر جنازهاى را بهدوش مىكشيد كه ديگر رمقى براى زندگى نداشت. مذاكرات ايران و آمريكا و پذيرش حتى بخشى از شروط آمريكا، يعنى پايان سهدهه زعامت سياسى خامنهاى و چهار دهه عمر ايدئولوژيك نظام.
خامنهاى حالا از مارقين و ناكثين و قاسطين مىگويد؛ از عزت منطقهاى ايران سخن مىراند؛ تداوم سياست خارجى نظام را به موجوديت ايران گره مىزند؛ همهچيز را به هم مىبافد تا واقعيتى را پنهان کند. واقعيت اين است كه او نمىخواهد پايان عمر سياسى خويش را بهدست خويش امضا كند. مذاكره با آمريكا و پذيرش برخى از شروط آن، نهتنها موجوديت ايران را بهخطر نمىاندازد، بلكه شايد سايه تحريم را براى هميشه از سر ايران بردارد؛ اما خامنهاى و رؤياهايش را به آخر خط مىرساند. بزرگترين آرزوى اين روزهاى رهبر ايران، نداشتن پايانى چون جمال عبدالناصر است. هم او كه از لحاظ زمامدارىاش، رؤيايش و فراز و فرود سياسىاش، شبيهترين زمامدار معاصر به سيدعلى خامنهاى است.