کابوس چهارم: دیپلماسی: هیچ راهی به قم ختم نمیشود
در سال ۶۷ عرصه سیاست خارجی ایران در انزوای کامل بود. حمیدرضا جلایی پور که سالها کارمند وزارت خارجه ایران بود جمله درستی دارد: « علی اکبر ولایتی در شانزده سال وزارت خود حدود شانزده دکترین سیاسی را تجربه کرد و تقریبا هرگز در هیچ کدام موفق نشد.» در ایران موفق نشدن موضوع مهمی نیست. آنچه موقعیت سیاستمدار را دشوار میکند، موفق شدن است.
ایران با عدم پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در زمان صدور آن، خودش را در بن بست قرار داده بود. دعواهای داخلی کشور، در یک کتاب بخش سیاسی سپاه با عنوان « جنگ تحمیلی صلح تحمیلی» که به انجیل سپاه تبدیل شده بود، عملا هر نوشتهای علیه جنگ و به طرفداری از صلح را ممنوع میکرد. جهان میدید که ایران دائم دارد شکست میخورد و حاضر به پذیرش صلح هم نیست. یک نوشته بلند و مستدل نهضت آزادی که در بهار سال ۱۳۶۷ از آیت الله خمینی برای صلح دعوت کرده بود، با دقیق ترین شکلی همه استدلالهای ایران برای ادامه جنگ را مطرح کرده و به بهترین شکلی به همه آنها پاسخ داده بود.
از سوی دیگر دعوای مهمی که همیشه در سیاست خارجی ایران وجود داشت و آن درگیری بین واحد نهضتهای سپاه که زیر نظر آیت الله منتظری بود و به عنوان مرکز تروریسم از سوی جهان شناخته میشد و وزارت خارجه، موضوعی دیگر بود که در واقع ایران فقط برای منافع خودش نبود که جنگ را تمام نمیکرد. تولید مشتی تروریست به عنوان نهضت رهایی بخش موجب شده بود که وقتی ایران قطعنامه را پذیرفت، همه آنها عزای عمومی اعلام کردند. شاید تنها نقطه درخشان در سال ۶۷ زمزمه حذف منتظری از رهبری بود که برای بسیاری از مراکز قدرت جهان به معنی دست برداشتن ایران از اقدامات تروریستی جهان به شمار میآمد. همان باوری که پس از اعدام سید مهدی هاشمی در سال ۶۶ در جهان مطرح شده بود.
ایران نه فقط در جهان و در رابطه با کشورهای اروپایی و غربی، بلکه در اروپای شرقی به دلیل کمونیست بودن آنها نیز شعار نه شرقی میداد. از سوی دیگر عربستان سعودی و کشورهای منطقه خلیج فارس و مسلمانان سنی هم در جبهه عراق با ایران میجنگیدند. ایران فقط با سوریه رابطه داشت و حتی در افغانستان هم میان جناحهای مختلف شیعه افغانستان که ایران کار رهبری آنان را به عهده داشت، درگیری شدید بود. همین شده بود که بعدها که نشریه گل آقا منتشر شد، این نشریه ولایتی را به عنوان کاشف بورکینافاسو معرفی کرد و مردم به مسخره همیشه بورکینافاسو را تنها شریک ایران میدانستند.
تقریبا تمام جهان دموکراتیک و حتی منصف هم میدانست که ایران در بسیاری موارد از جمله مسئله سلاحهای شیمیایی قربانی است، اما حتی آنها هم وقتی میخواستند به ایران کمک کنند، خود ایران با چنان رفتار بدی برخورد میکرد که اصولا هیچ راهی برای اعاده حق به نفع ایران باقی نمیگذاشت. از همه اینها گذشته اینکه در کل حکومت، حتی در دعوای میان منتظری و خمینی هم هیچ کس در یک مورد شک نداشت و آن اینکه ایران باید با شکست عراق، انقلابی جهانی را برای نابودی کامل امپریالیسم و کمونیسم و اسلام آمریکایی انجام دهد و تنها همکار ایران برای این وظیفه جهانی بورکینافاسو بود.
در واقع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران اولین رفتار منطقی ایران بعد از سالها بود، رفتاری که از سوی خمینی اینقدر منطقی دانسته شده بود که او آن را با خوردن جام زهر تشبیه کرد. شاید همین احساس عقب نشینی برای پیرمرد مهاجم بود که نگذاشت او آن سال را به آرامی بگذراند. در زمستان هیاتی را به مسکو که گورباچف در آن تازه به قدرت رسیده بود و حرف از شفافیت میزد و واژههای پروسترویکا و گلاسنوست او مثل آواز بلبلی به گوش رهبران جهان غرب خوش نشسته بود، فرستاد و در آن از شکست کمونیسم سخن گفت و از گورباچف دعوت کرد که با اسلام آشنا شود. البته او را هم تحقیر کرده بود که چون کم سواد است برای خواندن عربی حتما باید به قم برود. در راهروهای وزارت خارجه همه مقالهای را که در مورد سقوط کمونیسم نوشته شده بود دست به دست میکردند و میخواندند و میدانستند که مردی که از پولیت بورو آمده است تا کمونیسم را ساقط نکند ول کن معامله نیست، و نامه خمینی به گورباچف اصلا چیز عجیبی نبود.
آخرین شاهکار خمینی اعلام حکم مرگ سلمان رشدی بود. او که دیده بود مفتیان پاکستان و هند حکم مرگ او را صادر کردهاند، با یک حکم عجیب و غریب شبیه اعلام جایزه کشتن، از همه دعوت کرد تا سلمان رشدی را هر جا دیدند بکشند. طبیعی بود که آیت الله کتاب سلمان رشدی را نخوانده بود. ولی رقابت میان اسلام پاکستان که بقول او اسلام آمریکایی بود و اسلام ناب محمدی او، وی را وادار میکرد که چنین جایزهای را تعیین کند و حتی بگوید که من اگر خودم هم جان و توانایی داشتم میرفتم و او را میکشتم. صدور این حکم آخرین اشتباه رهبر انقلاب را در پایان سال ۶۷ ثبت تاریخی کرد. سالی که قرار بود آخرین سال خمینی باشد.