مردها باید گریه کنند؛ افسردگی از نگاه مت هیگ
«تنها یک احمق یا یک دروغگو به شما میگوید مغز چطور کار میکند.»
مت هیگ در کتاب «دلایلی برای زنده ماندن،» (ترجمه گیتا گرکانی، انتشارات علمی و فرهنگی) این جمله را از دکتر دیوید آدام نقل میکند تا به این نکته برسد که ما در مورد ستارگان کهکشان بیشتر از مغز خود میدانیم و یکی از مواردی که هنوز جا دارد تا آن را بفهمیم یا در موردش صحبت کنیم، افسردگی، اضطراب و میل به خودکشی است.
کتاب تازه هیگ، «یادداشتهایی به سیارهای مضطرب»، در فهرست پرفروشهای روز جهان است و «دلایلی برای زنده ماندن»، از آثار همین نویسنده، سه سال است که همچنان تجدید چاپ میشود.
هیگ در کتاب تازهاش، به سراغ این میرود که از تبلیغات تا رسانهها، چطور خلق اضطراب تبدیل به راهکاری برای کسب درآمد شده است. بهعنوان مثال خبرهای فوری که مخاطب را نگران میکند تا توجه نشان دهد یا تبلیغاتی از اندام زنان تا بگویند مخاطب آنقدر که لازم است، برای این جامعه خوب نیست و باید رژیم غذایی بگیرد یا به باشگاه ورزشی برود یا از یک سری محصولات پیشنهادی استفاده کند تا همتراز محیط اطراف باشد.
هیگ «در یادداشتهایی...» میگوید اینقدر به قضاوت بقیه توجه نکن و در کتاب «دلایلی برای زنده ماندن» او سراغ زندگی شخصیاش میرود تا بگوید واقعیت درون را میشود واکاوی کرد و از عمق تاریکی بیرون زد و به زندگی آرامتر نزدیک شد.
مت هیگ در زبان فارسی
در ایران او را بیشتر با رمانهایش میشناسند، «آدمها، هیچ جا خانه نمیشود» و «چگونه زمان را متوقف کنیم» ترجمه گیتا گرکانی در نشر هیرمند، «جنگل سایهها» و «غول فراری» ترجمه فرزاد ابرقویی و همچنین «انجمن پدران مرده» ترجمه طوبی سلیمانیموحد در انتشارات غنچه آثار او در زبان فارسی هستند.
هیگ متولد ۱۹۷۵ میلادی از شِفیلد انگلستان است و در هنگام نوشتن کتاب «دلایلی...»، او در اسپانیاست و روایتگر زندگی شخصیاش است.
راوی در این کتاب چند روز مانده تا پس از پایان تحصیلاش به بریتانیا برگردد که به ناگهان دچار یورش اضطراب میشود، نمیداند باید با خودش چه کند.
اولین تصمیمش این است که برود و خودش را از صخره پایین بیاندازد، ولی انرژی کافی برای خودکشی را ندارد. درنهایت چند روز در تختخواب میافتد تا دوستدخترش، همسر آیندهاش، او را پیش دکتر میکشاند. یک مشت دارو دستش میدهند و او را کمی آرامتر، به خانه میفرستند.
شاید چتر نجاتت باز نشده باشد، اما سرت را بالا بگیر
در چهار بخش کتاب، با نامهای «سقوط»، «فرود»، «صعود» و «زندگی»، هیگ نبرد درونیاش را با ناشناخته شرح میدهد: اینکه در ابتدا نمیداند چه شده، ولی بتدریج درک میکند که اوضاع خیلی بد است. سپس سعی میکند بفهمد راه گریز چیست: مرگ؟ یا زندگی؟ از ابتدا تا انتهای کتاب، او گام به گام خواننده را همراهش میبرد تا در کنار هم، زندگی خصوصی او را تماشا کنند و نشان میدهد کمک آدمهای اطراف، بهخصوص دوستدختر و خانوادهاش، توانسته او را هدایت کند تا به خود حقیقیاش برگردد.
ولی همزمان، هیگ شروع به ارائه اطلاعات در موضوع سلامت روان میکند تا به مخاطبش یادآوری کند که هرچند خیلی کم از این موضوع میدانیم، ولی همین دادههای موجود را هم به اندازه کافی به یکدیگر یادآور نشدهایم.
بهعنوان مثال او دست بر انگ اجتماعی صحبت از افسردگی یا اضطراب میگذارد. اینکه راحتتر است تا در مورد داشتن سرطان صحبت کنی تا بخواهی به آدمهای نزدیک خودت بگویی میل شدید به خودکشی داری.
یا مثالی دیگر، تصویری است که جامعه از «مردها» ساخته است؛ مردی که گریه نمیکند، عبارتی است که هیگ دوست دارد تکرار کند و همزمان بگوید چقدر این اشتباه است. هیگ آمارهای موجود را جلو میکشد و یادآور میشود که خودکشی، علت اصلی مرگ گروه سنی زیر ۳۵ سال مردان است. یک میلیون نفر در سال جان خودشان را میگیرند و تا ۲۰ میلیون نفر در سال دست به خودکشی میزنند. در سطح جهان، مردان سه برابر زنان احتمال دارد تا برای خودکشی تلاش کنند.
او سپس تمامی جنسیتها را بررسی میکند: یک نفر از هر پنج نفر، روی کره زمین، زمانی در زندگی دچار افسردگی شده است و افسردگی و اضطراب، در هر انسان، شکلی متفاوت پیدا میکند. این در حالی است که زنان سه برابر مردان احتمال دارد تا برای مقابله با افسردگی، اضطراب یا میل به خودکشی، درخواست کمک کنند.
بانک روزهای بد
«وقتی خیلی افسرده یا نگران هستید، ناتوان از ترک خانه، یا کاناپه، یا فکردن به هیچچیزی جز افسردگی، میتواند بهطرز تحملناپذیری دشوار باشد. روزهای بد درجات مختلفی دارند. همه بهیک اندازه بد نیستند. خیلی بدها، اگرچه گذراندن آنها هولناک است، معمولا بعدها مفید خواهد بود. آنها را ذخیره میکنید. یک بانک از روزهای بد.
روزی که مجبور شدید از سوپرمارکت فرار کنید. روزی که آنقدر افسرده بودید که زبانتان حرکت نمیکرد. روزی که والدینتان را به گریه انداختید. روزی که نزدیک بود خودتان را از صخره پرت کنید. بنابراین، اگر یک روز بد دیگر هم داشته باشید، میتوانید بگویید خب، این حال بدی است، اما بدتر از این هم بوده. حتی وقتی هیچ روز بدتری به فکرتان نمیرسد؛ وقتی روزی که دارید میگذرانید بدترین چیزی است که تا آن زمان بوده یا دستکم میدانید آن بانک وجود دارد و شما ودیعهای گذاشتهاید.»
(ص ۳۹، دلایلی برای زنده ماندن، ترجمه گیتا گرکانی)
خودآموزی برای پیدا کردن گمگشته درون
«دلایلی...» ساده نوشته شده است با فصلهایی کوتاه تا راحت خوانده شود. این اثر را میتوان خودآموزی در میان گستره کتابهایی دانست که مباحث روانکاوی را مطرح میکنند. بااینحال، نویسنده دنبال این رفته است تا از عمق وجودش بنویسد و از قدیم گفتهاند آنچه از دل برآید، بر دل نشیند. اینجا همین فرمول جواب میدهد. هیگ مردد است که واقعا این کتاب را برای چه نوشته است.
درنهایت، روایت شخصی او در کنار دادههای تحقیقاتش، این واقعیت را جلوی چشم خواننده قرار میدهند که جامعه هنوز در مورد مغز و در مورد سلامت روان کم میداند، خیلی کم در موردش صحبت میکند و در مقابلش گارد بستهای دارد. شاید خواندن این کتاب کمک کند تا کمی بیشتر بتوان صحبت کرد و کمی بیشتر فکر کرد که افسردگی، اضطراب و خودکشی با آدمی چه میکند.