حسین دهلوی، هنرمندی که فرسود
حسین دهلوی روز ۲۳ مهر درگذشت و یکشنبه ۲۸ مهر قرار است به خاک سپرده شود. او بهتحقیق از چهرههای برجسته و تاثیرگذار تاریخ موسیقی معاصر به شمار میرود، مردی با روحیه ایراندوستی ناب، دغدغههای انسانی، شرافت ذاتی و صافی اعتقادی در کار هنری و حتی زندگی شخصی.
متاسفانه از دهلوی خاطرات و نوشتهها و حتی گفتوگوهای زیادی به جا نمانده است تا با تاسی به آنها بتوان روانشناسی اجتماعی و فردی او را عمیقتر کاوید و به داوری دقیقتری رسید. اما از خلال آثاری که از او بر جای مانده و آنچه شاگردان و یارانش از او و سلوک رفتاریاش نقل کردند و میکنند و معدود گفتوگوهای باقیمانده، میتوان چشماندازی نسبی از سلوک هنری و شخصی او دریافت و درک کرد که با چه انسان ویژهای با روحیهای استوار و مستحکم روبهرو بودیم که از همان ابتدا تا انتهای زندگیاش، سعی کرد مرزهای اخلاقی و حرفهای خود را حفظ و حراست کند و بر همان نهج گام نهد.
نمونه شاخص ایستادگی او را میتوان در تن ندادن به حذف صدای زن از «اپرای مانی و مانا» مشاهده کرد، مبارزهای که تقریبا سه دهه به طول انجامید. نه او تسلیم شد و نه البته روحیه محافظهکارانه مدیران هنری ایران و نه فقه سنتی شیعه که هنوز نتوانسته است پوسته نگاه دوران گذشته خود را برکند و رخت نو بر تن کند.
دهلوی اپرای مانی و مانا را در سال ۱۳۵۴ تصنیف کرد و چنانکه خود در تنها فیلم مستند بر جای مانده از او، که مدتش کمتر از نیم ساعت است، اشاره میکند: «این اپرا با مشورت با یکی از افرادی که در این زمینه تجربه داشت و با توجه به سال جهانی کودک که از سوی یونسکو تعیین شده بود، تصنیف و ساخته شد.» اپرا آماده اجرا بود که مصادف شد با انقلاب ۱۳۵۷ و همه چیز متوقف ماند. هنرمندانی در تراز او را طاغوتی تشخیص دادند و از مراکز هنری رانده شدند.
در ده سال ابتدایی انقلاب، موسیقی تقریبا جایی و پایی نداشت و گوش هیچ مسئولی شنوای نالههای هنرمندان موسیقی نبود. موسیقی حرام و اشتغال به آن در زمره اشتغال به مشاغل فاسد و انسانخرابکن شمرده میشد. اما با فتوای آیتالله خمینی، ماجرا اندکی تلطیف شد و بهخصوص از دوره بعد از درگذشت خمینی، فضا تا حدودی در مسیری دیگر قرار گرفت و میرفت که بوی بهبود ز اوضاع به گوش و چشم برسد. ندای سازندگی برخاست و هنر و فرهنگ هم به رکنی قابل اعتنا نزد اهل سیاست تبدیل شد. دهلوی تحت تاثیر چنین فضایی به صرافت افتاد کارهای جدیتری صورت دهد و برخی ایدههای برزمینماندهاش را عملیاتی کند و اپرای مانی و مانا را هم به مرحله اجرا برساند.
در این مسیر او کفش آهنین به پا کرد تا مسئولان را راضی کند اجازه دهند این اپرا با همان ویژگیهایی اجرا شود که مدنظر اوست، یعنی مرد جای مرد بخواند و زن جای زن. دهلوی در گفتوگویی تصویری نقل میکند برای انجام این کار، با چهار وزیر پیشین ارشاد صحبت کرد که اجازه دهند اپرای مانی و مانا با همان شرایط مدنظرش اجرا شود، «گفتند صدای زن دارد. گفتم برای بچههاست و زن را که از جامعه نمیتوان حذف کرد. رسم بیناللملی هم همین است و البته به چهار وزیر قبلی ارشاد گفتم کسانی که از صدای زن تحت تاثیر قرار میگیرند باید به پزشک مراجعه کنند، چون این جور آدمها آدمهای مریضیاند».
این همان مرزی است که دهلوی را برجسته میکند، به او اعتبار میبخشد و صف او و امثال او را از سایر هنرمندان جدا میسازد، هنرمندانی که بهخاطر یک اجرای بیشتر، همکاران زن خود را از صحنه حذف کردند و به پشت صحنه راندند و به آنها اجازه اجرا ندادند.
حسین دهلوی در همان گفتوگو، از فشاری که بر او رفت سخن گفت. وقتی انقلاب شد، او ۵۱ سال داشت، سنی که تقریبا اوج کمال و پختگی هنرمند است. کارهای اجرایی را رها کرده و نشسته بود سر انجام کارهای اساسی در زمینه تالیف و تصنیف آثار موسیقایی. تجربههای او در دهه ۳۰ و ۴۰ و آموزههایی که از استادانش کریستیان داوید و حسین ناصحی در آهنگسازی کسب کرده بود، درک عمیق از هارمونی و کنترپوان در سفر تحصیلی به اتریش، در کنار درک منظومهای از ردیف موسیقی و ادبیات کهن ایران او را به این باور رساند که میتواند با بهرهگیری از تجربه و ارتباطاتی که در سطوح میانی مدیریتی هنری دارد، آثاری اساسی در زمینه تلفیق تکنیکها و فرمهای موسیقی غربی با موسیقی ایرانی را عملیاتی کند.
او در آهنگسازی فقط به تکنیک فکر نمیکرد، بلکه خلاقیت داشت و این خلاقیت با آگاهی از فرهنگ و هنر ملی به دست آمده بود. دهلوی دستگاهها، مقامها و ردیفهای موسیقی ایرانی را بهخوبی میشناخت و میتوانست آنها را بنوازد و بخواند. از سوی دیگر، با ادبیات غنی کهن و نوی ایران بهخوبی آشنا بود و آن را منبع الهام مهمی برای کارهای موسیقایی میدانست. این ویژگیها وقتی در فردی جمع میشد که از دانش هارمونی، فرم و ارکستراسیون هم بهره خوبی داشت، نتیجه کارهای درخشانی میشد که یا خود تولید میکرد یا با مدیریت و تشویق او، دیگران تولید میکردند.
دیدگاههای او درباره موسیقی سنتی و اصولا سنت و تحول در هنر، از ذهنی روزآمد و آشنا با مباحث مرتبط با این تحولات خبر میدهد. در جایی میگوید: «سنت بهمانند هر موجود زندهای زاده میشود، زندگی میکند و در درازمدت تغییر شکل میدهد و بهمرور زمان از بین میرود و جای خود را به سنت دیگری میسپارد. بنابراین ما نباید بههیچوجه برده سنت شویم و آزادگی در محدوده رفع نیازهای جامعه ما خود سنت باارزشی محسوب میشود» (مقاله دهلوی در کتاب «به یاد حنانه»).
این نوع باور که در مرحله نظر و عمل به انسجام رسیده بود در نتیجه مواجهه با انقلاب و یکدهه بیبرنامگی و استمرار وضعیت استخوان لای زخم در مورد موسیقی و صدای زن، عملا فرسود و دچار افسردگی شد.
در سالهای بعد از دهه هفتاد، دهلوی انرژی اولیه را به دست آورد تا بتواند ایده ارکستر سازهای مضرابی را اجرا کند. افراد و شاگردان را گرد آورد و نخستین اجرا را در سال ۷۲، در تالار وحدت روی صحنه برد. اما نتوانست ادامهاش دهد. در منزل نشست و به تکمیل تجربهها و آموزههایش در زمینه تلفیق شعر و موسیقی پرداخت و حاصلش را در کتاب «پیوند شعر و موسیقی» منتشر کرد که جایزه کتاب سال را برایش به ارمغان آورد.
اما زمانه با او سر سازگاری نداشت و افسردگی به سراغش آمد. در یکی از معدود گفتوگوهایی که از او بر جای مانده است، خود مستقیم اشاره میکند که نزدیک به ۳۰ سال است که کار مهمی انجام نداده و دچار افسردگی شده است و حتی اشاره میکند ناراحتی لثه و دندان داشت و به پزشک مراجعه کرد و پزشک به او توصیه کرد که به پزشک اعصاب مراجعه کند.
از آن پس، او به دنیایی دیگر غلتید، دنیای «فراموشی» تا اعوجاجات مدیران میانمایه را فراموش کند و البته، جامعه و مدیران هم او را فراموش کردند. اگرچه آثارش بر جای مانده است و هرازگاه اذهان ایرانیان را به خلجان وامیدارد از چنین استعداد و همتی که چنین فروپژمرد و فسرد.