بادکنک نظام و براندازان
نظام سیاسی در ایران مثل هر حکومتی که در وضعیت بحرانی افتاده، باد کرده است. تورم نظام سیاسی همچون بادکنکی حجم زیادی از فضاها را در طول و عرضِ تاریخ و جغرافیا اشغال کرده است. نظامی متورّم و اشغالگر - اما خالی از هژمونی - که حجماش حیاتش را به مخاطره انداخته است؛ همچون بادکنکی که بیش از توانش باد شده است. این وضعیت ماهیت مشترک نظامهای محتضر است. برای همین از سقوط شوروی گرفته تا شاه سابق، کسی انفجار بادکنک را تا چندی قبل از آن پیشبینی نمیکرد. همگان، هیکل تنومند و حجم بزرگ دولت را میدیدند که در تمام آن سالها باد شده و خودش را بزرگ و بزرگتر کرده بود.
همچون هر ساختار سیاسیِ در احتضاری، مثل مریضی که ورم میکند، نظام، باد کرده است. این باد کردن محصول گسترش دادن پلیسی دولت در طول سالهای حکمرانی بوده است. دولت ضعیف در عصر رسانه و اطلاعات که سعی کرده در تمام ارکان و شئونات مردم، فضاهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری به قصد تنظیم و کنترل، مداخله کند و تمام این منافذ را که مربوط به جامعه مدنی بوده، اشغال نماید، کلیتی ساخته که به مرور زمان از هژمونی خالی شده و فقط از آن، پوسته ورمکردهاش باقی مانده است. با از بین رفتن ماده درونی آن، غشای نازکی از تعیین سرحدات و مرزهای کنش سیاسیِ علنی مانده که توسط دستگاهها و سیاستهای قهری، از آن پاسداری میشود.
از سوی دیگر، این بادکنک تمثیلی برای یک نظام زبانی-گفتمانی و عقیدتی نیز هست که در وضعیت بحرانی، همه کسانی که در تاریخ، نقشی در نظام سیاسی فعلی داشتهاند را فارغ از مواضعِ اکنونشان، استیضاح کرده و به عنوان متهم، زیر پوسته نازک خود، جمع کرده است. این تصور تا حدی گسترش و تعمیق یافته که به عنوان مثال افرادی چون محسن مخملباف دوباره، اما اینبار در ساحت ذهن، به «عنصر نظام» تبدیل شدهاند.
بنابراین ما با دو واقعیت سیاسی متناظر مواجه هستیم: اول بادکنک بزرگی که به خواست حکومت قرار بوده تمام سطوح و حوزهها را در بر بگیرد، اما امروزه با از دست دادن هژمونیاش فقط پوسته نازکی از آن باقی مانده؛ و دیگر این واقعیت که این تورم تنها در برگیرنده جامعه مدنی یا حوزههای مختلف فرهنگی، سیاسی واقتصادی نیست بلکه با کِش آمدن در تاریخ، تمامی افرادی که به نوعی در این ساختار مداخلهای داشتهاند را دربرگرفته و در مظان اتهام قرار داده است. ما با فضایی روبهرو هستیم که افرادی در مظان اتهام همکاری با رژیم قرار گرفتهاند که تا چندی پیش با عملکردها و مقاومتهایشان از این اتهام خودشان را در افکار عمومی تبرئه کرده بودند.
نظام تا حد انفجار باد کرده است. لازم نیست که موارد و نشانههای بحران ذکر شود. بهتر از هرجا وضعیت بحرانی را در افکار عمومی میتوان شناسایی کرد. در حوالی انقلاب ۵۷ به همان اندازه که به جمعیتِ واقعی انقلابیون اضافه میشد، به جمعیتِ ذهنیِ طرفداران و حامیان نظام شاهنشاهی نیز در افکار عمومی اضافه میشد. بسیاری را مردم با نام ساواکی یا ضداسلام و خلق معرفی و نفی میکردند، و این وضعیت از محصولات بادکنکِ نظام شاهنشاهی بود. برای همین اصلا عجیب نیست که بسیاری از افراد نه تنها بدون حمایت متأخر از نظام، بلکه با وجود سالها مقاومت و مبارزه و فعالیت مدنی به یک باره به دلایلی ویژه به درون کاست نظام تبعید شدهاند.
در این وضعیت حتی دستاوردهای قبلی جامعه در یارگیری از حکومت و تغییر در باورهای مدافعان سیستم - در طی همه این سالها - نادیده گرفته شد. موسوی و منتظری و تاجزاده و یزدی و حتی فروهر و سحابی دوباره به پستهای قبلیشان در حکومت بازگشتند و بخشی از واقعیت به نفع ایدئولوژی تازه (براندازی) نفی شد. مسالهی خلوص (پیوریتی) به گونهای شبهدینی، همانطور که در ابتدای حکومت برای سردمداران نظام مطرح بود، به میدان آمد و سازوکارهای جهش به تاریخ و استناد به نقل قول رونق گرفت. در روز حمایت زهرا رهنورد از حجاب اختیاری، بریده روزنامهای برای نزدیک به چهل سال پیش منتشر شد که در آن وی از حجاب دفاع کرده بود. روزِ تولد یک دستگاه ایدئولوژیک تازه بود. تاریخی دیدن رویدادها دیگر اهمیتی نداشت.
این فرایند تازهی یادآوریِ سالهایِ دور و فراموشیِ امروز هم در خدمت ایدئولوژی بود، همچون ایدئولوژی مشترک تمامی جناحهای حکومت یعنی فراموشیِ سالهای دور و یادآوریِ اکنون. در واقع ایدئولوژیها فقط میتوانند با ساختن دستگاه خلوصسنج، سازوکارهای یادآوری و فراموشی را به گونهای ویژه در وجدانها کارگذاری کنند.
براندازی، پروژهای سیاسی و منطقی است. اصلاً عجیب نیست که بعد از سالهای متمادی سرکوب و کنترل، اصلاحطلبی چه در اندیشه و چه در شیوه عمل بیفایده تلقی شود. رویگردانی بخش زیادی از نخبگان جامعه ما از اصلاحطلبی و اصلاحطلبان، نتیجه شکست این پروژه است. سالهای ۷۵ تا ۹۰ این موافقان براندازی بودند که مجبور میشدند برای رویکرد سیاسیشان، دلیل اقامه کنند. چندی است که در چرخشی گفتمانی شرایط تغییر کرده و این موافقان اصلاحاتاند که مجبورند بیشتر سخن بگویند. این واقعیت پدیدارشناسانه به ما میگوید که شرایط برای حکومت بحرانی است؛ اما مشکل اصلی براندازان، شباهتهایشان با ایدئولوژی رقیب و دم و دستگاه آن - یعنی حاکمین - است. استیضاحِ دلبخواهی تاریخ و فراروایت «معرفی و افشا»، یکی از این اشتراکات است. میل به معرفی کردن و نشان دادن چهره واقعی کسی که دیگر چهرهای واقعی ندارد - چهرههایی تغییریافته در تاریخ ؛ مثل همه و از جمله خود براندازان - از جمله مهمترین رفتارهای مجازی براندازان است. برای آنها نیز باوری صُلب، ملاک است: اگر «برانداز نیستی پس با نظامی». دقیقاً وحشت در این همسانیها و اشتراکات است که امید به تغییر بنیادینِ وضعیت را ناامید میکند.
تورم پوچ نظام در این سالها هم در ساحت عینی و هم ذهنی، همه را در برگرفته است. در واقع نظام در همه جا (هم در واقعیت و هم در ذهن مخالفاناش) باد کرده است، در حالی که این بادکنکی بیش نیست. در این سالها براندازان، سوزن بادکنکِ نظام نبودهاند بلکه آن را بزرگتر کردهاند. مهم این شعار دانشجویان در می ۶۸ است که: «به هیچ صورتی بخشی از شما نیستیم»، پیامی در مستثنی کردن بنیادین و رادیکال خود از «نظام».