کارلوس جون! کی پاسخگوی بلیت فینال منه؟
حالا چرا اینطور به من زل زدهاید که «اگر میخواستی از جام ملتهای آسیا گهگاه وبلاگ بنویسی پس دیروز که روز بازی اول ایران بود، کدام گوری بودی؟»
نیامده شروع کردید به قضاوت من بیچاره؟! حتما دلایل خودم را داشتهام، گیر ندهید. اصلا اینکه من به عنوان نزدیکترین گونه انسانی به کوالا، یک ماه آمدهام امارات متحده عربی برای تماشای مسابقات فوتبال جام ملتها را ول کردهاید و حواستان به حاشیههای بیاهمیت است؟! بابا دستخوش!
گفته باشم که حتی اگر اینقدر خودشیفته و خودخواه هم نبودم، باز مثل بعضیها از برد پنج بر صفر از یمن ذوقزده نمیشدم. من در کل ۹۰ دقیقه بازی جای اینکه مسحور بازیسازیهای دژآگه باشم، متحیر هیجان و انرژی تماشاچیهای ایرانی، حتی برای گل سوم و چهارم و پنجم بودم.
اصلا یک لحظه بازی را فراموش کنید، میخواهم برایتان درد و دل کنم. مدیونید اگر این صفحه را ببندید. وظیفه انسانی شما ایجاب میکند که اگر کاری از دستتان بر میآید برایم انجام دهید. بالاخره باید یکی پیدا شود که دوایی برای درد جوگیری من داشته باشد.
امان از رفیق ناباب و جام جهانی
من حتی در دوران مدرسه، زنگ ورزش، نهایتا در نقش داور حاضر میشدم. فوتبالدوستی من از جام جهانی روسیه شروع شد، وقتی که به هوای کنسرت ابی و بیخبر از برگزاری بازی اول ایران در سنتپترزبورگ بلیت این شهر را گرفتم و تازه بعدش بود که گوشی دستم آمد. اینطوری بود که اولین استادیوم رفتن عمرم شد تماشای بازی ایران و مراکش در جام جهانی. آنجایی که دیدم فوتبال و ورزش تنها سهم کوچکی از اتفاق بزرگتری است که در چنین میدانی میافتد. من اصلا با خودم چه فکر کردهام که شاید خواندن این چیزها برایتان جذاب باشد؟! خودم هم نمیفهمم ولی بعید میدانم از ادامه دادنش پشیمان شوید. (اموجی از خودمتشکر با عینک دودی!)
رفتن اتفاقی به جام جهانی همانا و فعال شدن جوگیری مادرزاد من همانا و از همان موقع رفتن توی نخ جام ملتهای آسیا همان! حالا اجازه بدهید آبروداری کنم و لو ندهم که هفتهای یک بار دارم اینترنت را جستجو میکنم تا شاید تاریخ و برنامه بازیهای مقدماتی جام جهانی قطر معلوم شده باشد. بگذریم...
من، پدیده بیرقیب جام
راستش من خودم را پدیده بیرقیب این جام میدانم و اگر شما این حرف را هم به حساب جوگیری و خودشیفتگی من گذاشته باشید باید این را بگویم که تا آخر همین پاراگراف شرمنده بنده خواهید شد. بنده اگر اولین نفر در جهان نباشم ولی احتمالا از اولین ایرانی هستم که تکلیفش با این دوره جام ملتها روشن شد. روزی که من بلیت کل بازیهای مرحله گروهی و حذفی ایران تا فینال را به فرض برد ایران در همه بازیها در میانه مرداد خریدم، هنوز حتی تکلیف اعضای تیم ملیمان هم مشخص نشده بود. اعضای تیم ملی که سهل است، هنوز حتی مشخص نبود که سرمربی چه کسی خواهد بود. حالا نگذارید مراحل را بالاتر بروم و از حتی بلاتکلیفی خود فدراسیون و... بگویم که بحثمان سیاسی نشود...
یعنی آنقدری که من از این تیم توقع دارم خود کارلوس کیروش ندارد و گفته که «رویای من رسیدن به نیمهنهایی است.» آخر آدم این همه بیمسئولیت؟! از روزی که رسیدهام دنبال اینم که یکجا گیرش بیاورم و بگویم «آخه کارلوس جون! مگه دست خودته؟ رویای تو به من چه ربطی داره؟ کی باید پاسخگوی بلیت فینال من باشه؟!»
قاعدتا تا الان مجاب شدهاید که چرا من پدیده این مسابقاتم؟ چرا هیچ کس به اندازه من برای فینالیست شدن ایران انگیزه ندارد؟ و احتمالا ترجیح میدهید جای ادامه دلیل آوردنهایم دیگر دست از سرتان بردارم.
با این توضیحات دیگر متوجه هستید چه جور آدمی برایتان دارد اینها را مینویسد. از همین حالا نگاههای ترحمآمیزتان را که روی این کلمات سُر میخورد میتوانم احساس کنم. خب هر کسی بالاخره یک شکلی میشود من هم اینشکلی شدم! حالا شما هم مثل آن آدمهای خیّر و انساندوستی که اجازه انتشار خزعبلات مرا در اینجا دادهاند، شما هم با سعه صدر با خواندنشان سهم خود از انسانیت در قرن ۲۱ را بپردازید.
گروه نگو، بگو موزه جنگ
نه تنها ما که گروهمان هم پدیده مسابقات است. اصلا لامصب گروه که نیست، موزه جنگ است. مسابقه فوتبال که نیست، کلاس درس تاریخ است. از «گروه مرگ» جام جهانی به «موزه جنگ» جام ملتها رسیدیم. من دوست دارم اساتید محترم ریاضی و احتمالات بیایند و توضیح دهند که چطور میشود که تقریبا همه قربانیان جنگهای تاریخی آسیا در یک گروه دور هم جمع شوند؟ همه رقم از هر دورهای. از ویتنام بگیر تا خودمان و عراق که در طولانیترین جنگ تاریخ مدرن به جان هم افتاده بودیم و نهایتا یمن که خودش الان مدتهاست که سهم ثابتی در سرخط خبرهای تلخ دارد.
حالا تصور کن در مچنین گروهی باشی و دائم تصاویر کودکان قحطیزده یمنی در ذهنت رژه رود و بعد بخواهی بروی با تیم فوتبالشان بازی کنی و ببری و تازه به خودت هم افتخار کنی که چقدر مقتدر و قوی و مدعی قهرمانی هستم.
چی؟! دارم مزخرف میگویم؟! خب معلوم است که مزخرف میگویم! فوتبال را نباید آلوده سیاست کرد؟ بر منکرش لعنت! ولی حالا به ما که رسید وقت اجرای چنین اصلی شد؟! دروغ چرا از گل سوم به بعد دلم کباب یمنیها بود. نهایتا ۲۰۰ تماشاچی از ورزشگاه نیمهپر، یمنی بودند و مابقی ایرانی.
استادیوم در دست بچهها
انصافا کل تماشاچیان ایرانی یک طرف، آن لیدر تماشاچیان ایران یک طرف که با یک انرژی و صدای بلند حتی ده دقیقه مانده به پایان بازی، برای گل ششم ما را چنان وادار به تشویق میکرد که کسی نمیدانست فکر میکرد بازی ما بازی مرگ و زندگی است. خلاصه از شما چه پنهان که رابطه خاص مرید و مرادی میان خودم و او حس میکردم. ما دو سوی کاملا متفاوت یک بردار بودیم، او استاد جو دادن بود و بنده هم خدای بیبدیل جوگیری...
جوی میداد که بچه کوچولوهایی هم که با خانوادههایشان برای تماشا آمده بودند، از شدت هیجان نزدیک بود بدوند وسط زمین. راستی! هیجانانگیزتر از خود بازی انصافا دیدن بچههایی بود که خانوادگی به دیدن فوتبال آمده بودند. تماشاچیان از همه سنی بودند. از هر رنگی و این خیلی جذابترش میکرد. در استادیوم ابوظبی، فوتبال اصلا اتفاقی مردانه نبود. همه چیز خیلی خانوادگی بود و من حسی شدیدا خانوادگی داشتم. شاید نشستن اتفاقی در میان پنج-شش خانواده در میان تماشاگران باعث شد که حتی خیلی پررنگتر از جام جهانی حسش کنم و بشود ماندنیترین تصویر من از بازی با یمن، حتی ماندنیتر از بردن یمن، نتیجهای که اگر غیر از این اتفاق میافتاد جای تعجب داشت.