استعفا و طلب عفو از لویاتان
استعفا در لغت یعنی «طلب عفو کردن». هرچند امروزه، غالبا به خارج شدن از وظیفه یا شغل معنا میشود، اما در لغتشناسی، از مصدر عفو و بر وزن استفعال، به معنای طلب عفو کردن است. معنای ریشهای کلمه شاید به ما یاری بیشتری رساند در فهم استعفاهایی که در طول تاریخ سیاسی متاخر ما رخ داده است.
از اولین استعفای مهم، یعنی استعفای مهدی بازرگان، تا استعفای اخیر جواد ظریف و استعفاهای مهمی که میشناسیم، از جمله استعفای میرحسین موسوی از پست نخستوزیری یا محمد خاتمی از وزارت ارشاد و یا حتی استعفای نمایندگان مجلس ششم، همگی در ضمیر خود نوعی طلب عفو و بخشایش دارند. این درخواست عفو میتواند دو معنا داشته باشد: یکی معنایی است که خود مستعفیها غالبا مایلاند اینگونه فهمیده شود، که طلب عفو است از اتباع، ملت یا جامعه، برای اینکه فرد به دلایلی نتوانسته است خواستههای آنها را محقق کند و در انجام مسئولیتهایش دچار بحران و مشکلاتی شده و قادر نبوده است به وظایفش چنانکه خود و ملت انتظار داشتهاند عمل کند. بنابراین، او از آنها طلب عفو و بخشایش میکند و از آن کار خارج میشود. معنای دوم و نزدیکتر به ماهیت سیاست این است که کسی که استعفا میکند از ساختار دولت و از آن انسان مصنوعی، که هابز آن را «لویاتان» مینامد و ما به نام دولت میشناسیمش، طلب عفو و بخشایش میکند که نتوانسته است عضو مناسب و موثری در آن باشد و در مکانیزم ارگانیکش اختلال ایجاد کرده و منجر به نارسایی شده است.
لویاتان
از نظر هابز، آن جانور، لویاتان، که از طریق فنون، تصمیمات و صناعات ساخته شده است و ما آن را به نام دولت میشناسیم یا در برخی عبارات به نام «کشور» از آن یاد میکنیم، موجودی قویتر و عظیمتر از انسان طبیعی یا مجموعه انسانهای طبیعی است. لویاتان برای رتقوفتق امور انسانهای طبیعی و حفظ امنیتشان ساخته شده است و همچون انسان طبیعی، روح دارد، هرچند روحی مصنوعی که کل آن بدن را به حرکت وامیدارد. هر کدام از اجزای لویاتان یا دولت، از نظر هابز، شباهتهایی به بدن طبیعی دارد. مثلا کارگزاران قوا یا مجریان قوههای قضاییه یا مجریه به مفاصل این بدن میمانند و پاداشها و کیفرهایی که قوه قضا اعمال میکند رگها و اعصاب این بدناند. پول و ثروت (اقتصاد) خون این بدن است و لویاتان وظیفهای ندارد جز حفظ امنیت زندگی مردم. مشاوران، یعنی کسانی که برای اداره جامعه به حاکمان مشاوره میدهند، در حکم حافظه این بدناند. اجماع و توافق بین مردم نشانه تندرستی و همچنین، فتنه و شورش در حکم مریضی و بیماری است. و البته، جنگ داخلی، به بیان هابز، در حکم مرگ این انسانِ مصنوعی یا مرگ دولت است. هابز، در ادامه، توضیح میدهد که گروههای قانونی چون عضلات طبیعی و گروههای غیرقانونی مثل غدههای عفونتزاییاند که در کارکرد بدن اختلال ایجاد میکنند.
صرع
در جابهجای کتاب لویاتان، هابز برای توصیف نظریه و تحلیلش، که در واقع اولین نظریه منسجم در باب دولت مدرن است، از این تمثیل استفاده میکند. در فصلهای بعد، به این پرداخته میشود که چطور لویاتان ضعیف و ناتوان میشود و چه اتفاقی میافتد که ما با تحلیل و انحلال دولتها روبهرو میشویم.
بیماریهای لویاتان ناشی از چیست؟ به بیان او، لویاتان دچار دو دسته از بیماریها میشود؛ دستهای از بیماریهای ارثی که از بدو تولد با این پیکره همراه است و دستهای بیماریهای دیگر که از زهرها و میکروبهایی ناشی میشود که بهمرور بدن را تضعیف میکنند و باعث انحلال و مرگ لویاتان یا دولت میشوند. از مهمترین امراضی که دولت را ضعیف میکند و میتواند آن را تا انحلال پیش ببرد و به عقیده هابز، از جمله امراضی است که لویاتان از بدو تولد بدان مبتلا میشود، وجود دو مرجع حاکمیتی است که بر کشور حکومت میکنند و حاکمیت مدنی و روحانی را در یک کشور واحد به عهده دارند. هابز میگوید این مرض شبیه به بیماری «صرع» (در زبان یونانی باستان ἐπιλαμβάνειν) یا حمله در بدن طبیعی است. میدانیم صرع را در گذشته جنزدگی مینامیدند. هابز از این جهت بیماری صرع را مطرح میکند که این نارسایی حالتی رمزگونه دارد و علت آن بر اتباع جامعه آشکار نیست. مردم و حتی اعضای هیات حاکمه از وجود این نارسایی آگاهاند، اما از درک دقیق این مشکل ناتواناند.
برای همین، در مورد معضل گفتارهای زیادی تولید میشود که غالبا بیهودهاند. این مشکل، همانطور که گفتیم، از دوپارگی و وجود دو مرجع حاکمیت در یک کشور واحد ناشی میشود. اجزای این دو مرجع درون پیکره به ستیز میپردازند و نزاعشان در کارکردشان اختلال ایجاد میکند، بدون اینکه میکروب یا شورش و فتنه و یا دشمنی خارجی، در این میان، مداخله چندانی داشته باشد. بهطور مشخص، هابز مینویسد:
«… به همینسان، در پیکره سیاسی دولت وقت، قدرت روحانی اجزای دولت را از طریق ترس از مجازات و امید به پاداش به شیوهای متفاوت و مغایر با طریقهای به حرکت درآورد که میبایست بهواسطه قدرت مدنی به حرکت درآورده شوند؛ در نتیجه، لاجرم مردم را دچار اغتشاش و آشفتگی میسازد و یا دولت و کشور را ظلم و جور تسخیر میکند یا اینکه آن را درون آتش جنگ داخلی فرومیافکند» (ص۲۹۸).
جدایی مسئولیت از قدرت
نکته این است که در اکثر استعفاهای مهمی که ما در حیات جمهوری اسلامی ایران مشاهده میکنیم، شخص مستعفی به زبان صریح یا کنایی به سبب اینکه بخشی از نزاع بوده و با اجزای دیگر لویاتان هماهنگ نبوده است طلب عفو میکند. هرچند این طلب خطاب به مردم است، اما در واقع، از لویاتان است. دقت در سرنوشت آنها این واقعیت مشترک را روشن میسازد که آنها زبانِ بیانِ بیماری صرع بودهاند، یا به تعبیری پزشکی، درد این بیماری شدهاند. شخص یا گروه مستعفی کسانی بودهاند که بهاندازه مسئولیت محوله ــ چه از طریق سازوکارهای انتخابی مانند مجلس و چه بهواسطه سازوکارهای انتصابی مثل نخستوزیری یا وزارتــ قدرت نداشتهاند. در واقع، قدرت در جای دیگری بوده و صرفا مسئولیت در سَمتِ آنها بوده است، همان چیزی که هابز آن را به صرع تعبیر میکند. صرع جدایی و ناهماهنگی اعضای بدن با مغز است که به تشنج پیکره میانجامد.
فرد مستعفی کسی است که از جدایی مسئولیت از قدرت یا نامتوازن بودن آن مسئولیت با میزان قدرتی که به او محول شده است خسته میشود و دیگر توان مفصلبندی در انسان مصنوعی یا لویاتان را ندارد. او بیش از این نمیتواند این نقش را بازی کند که مسئولیتی داشته باشد و میزان قدرتِ متناسب با آن را نداشته باشد. جلوهای از آنچه هابز دوگانگی حاکمیت مدنی و روحانی در یک پیکره مینامد به همین نامتوازنی مسئولیت و قدرت بازمیگردد؛ فرد مسئول است، اما قدرت انجام مسئولیتش را ندارد، زیرا قدرت آن مسئولیت در دست حاکمیت روحانی لویاتان است. فرد در اینجا باید پاسخگوی چیزی باشد که در انجامش نقشی نداشته یا دستکم نقشِ غالب را نداشته است. اتمام تحمل برای چنین نقشی در ساختاری دوگانه فرد را به سوی استعفا و عذرخواهی از لویاتان سوق میدهد.
این نکته را هم باید افزود که این دوگانگی به تفکیک قوا، تقسیم قدرت و وظایف بین قوای مختلف ربطی ندارد، بلکه اتفاقا، از مشخص نبودن مرزهای این تفکیک و منطبق نبودن «مسئولیتها» با «قدرتها» است. در این وضعیت، کسی قدرت واقعی را در حوزهای دارد که مسئولیتی در آن حوزه ندارد یا مسئولیتش جای دیگری است و بالعکس. از نظر هابز، چنین حکومتی، در اصل، حکومت نیست، بلکه تجزیه دولت به چندین دسته و جناح است. او میگوید نمیدانم این بیماری را جز صرع چه میتوانم بنامم.
در فهم استعفای اخیر، مباحث مطرحشده در باب غایب بودن وزیر در دیدار با بشار اسد یا، بهقول خودش، نبودن او در عکسها یا اختلافها درباره FATF و مسائلی از این دست کماهمیت است، بلکه نکته مهم در واقع همین جدایی، صرع و شکافی است که در لویاتان وجود دارد و او را ضعیف کرده است. در تمام این چهل سال، چنین مسالهای وجود داشته و مغزِ این پیکره مدام ناگزیر بوده است مستعفیها، یا به تعبیری، مفاصل نارس را از خود جدا کند و دور بیندازد. ما پیوسته با ریزش و نحیف شدن تنه لویاتان روبهروییم. لذا، استعفای محمدجواد ظریف نه استثنا، که قاعدهای است که بر این چهل سال حاکم بوده است؛ نشانهای است از آگاهی بدن به بیماریاش (درد)، تشنج عضوی در برابر مغز و عیان شدن مجدد شکاف میان مسئولیت و قدرت در ساختار دولت. آنچه این وضعیت را از میان میبَرَد یا تغییر میدهد بازگشت ظریف به مسئولیت و بازپسگیری استعفا نیست، بلکه برقراری نسبتی عقلانی و منطقی بین مسئولیت و قدرت و در نتیجه، نجات بیمار است.