دوگانه زرتشت و بودا در گُمدره امید و سیاست
ابتدا: امید واژهای کلیدی در سپهر سیاست ایران است. یک جریان مسلط سیاسی اساسا امید را بذر هویتش میداند. شعار دولت کنونی برآمده از همان جریان تدبیر و امید است. جریان مسلط مشوق امیدبخشی در همه حوزهها برای آبیاری بذر امید است. حتی خبری منتشر میکند با مضمون کشف یک رودخانه آمازون در لایههای تحتانی فلاتهای ایران و پامیر که از هندوکش به سمت هرمزگان در جریان است. رودررو با این جریان گروههای برانداز علنا مشوق نومیدی هستند و جملات قصار در اینباره میپراکنند.
چرا اصلاحطلبان خود را طلایهدار امید میدانند و رقبا را به اتهام ناامیدی نکوهش و سرزنش میکنند؟ امید کجای بازی سیاست ایستاده است؟ آیا واژه امید در هر جای دیگر جهان و در هر وقت دیگری از تاریخ اینقدر سیاسی بوده است؟ امید چقدر یارای حمل سیاست دارد؟ خوانده به این بازی آمده است یا ناخوانده؟ پرسشهای دشواری است.
بعد: وجه مذهبی و فلسفی امید روشنتر و سادهتر از وجه سیاسی آن است. امید اساسا ایدهای مذهبی است، اینکه درنهایت شر نابود میشود و قادری مطلق این امر را تضمین کرده است. اساسا انسان با این اماننامه که خدا ضامن نابودی شر و پیروزی خیر است، مذهبی میشود. این انگاره بنانهاده بر فرض عدالت در هستی است. به همین خاطر است که هر رخدادی که شبهه نادادگری هستی را ایجاد میکند میتواند ما را خداناباور کند.
گابریل مارسل، فیلسوف امید، وجه مشترک ادیان را همین باوراندن امید رستگاری میداند. اگرچه میگوید امید امری ذهنی و نوعی گواهی درونی است و بهندرت تکلیف مذهبی به شمار آمده است. نیچه تبدیل امید به بنمایهای مذهبی را به زرتشت نسبت میدهد. از آنجا که زرتشت برای نخستین بار شر را امری درونی و حتمی معرفی کرده است، در مقابل تراژدی که امری بیرونی و محتملالوقوع است نه محتوم، و پیروزی نهایی خیر بر شر را وعده میدهد، نیچه اساسا ایرانیان را مبدع مفهوم شر میداند.
در واقع از زرتشت به بعد، مفهوم مذهبی امید چندان تغییری نکرده است: امیدوار باش چون در نهایت خیر بر شر غلبه میکند. اگر زرتشت را مبدع امید بدانیم، در مقابل او باید بودا را قرار دهیم که، برخلاف دیگر پیامبران و پیشوایان، امید را نه فضیلت، بلکه رذیلت میداند و میگوید آنچه ما را عاقبت پیش میراند نه سرخوشی ناشی از امید، بلکه خشم و سرخوردگی ناشی از ناامیدی است.
درنهایت، باید به این گفته روزنتال، فیلسوف روسـآلمانی و نویسنده کتاب شیرینتر از امید، اشاره کرد که عالیترین شکل امید در عرفان اسلامی قابلمشاهده است، چون در بقیه ادیان خیر میتواند در برابر شر به زانو درآید و امید همواره موقعیتی شکننده دارد، اما در عرفان اسلامی مهربانی و بخشش خداوند چنان بیانتهاست که نومیدی شکلی از کفر است و مومنان جملگی رستگارانند. چنین چشمه جوشانی از امید البته فرحبخش است. فقط مشکل اینجاست که اخلاق را به امری نسبی بدل میکند، چون ملاک اخلاق امری بیرونی و مدام قابلتجدید است.
دیگر: مقولهای هم هست به نام روانشناسی امید. دانشی که میکوشد امید را بهمثابه کالایی به نیازمندان بیاموزاند یا بفروشد. مدعیان روانشناسی امید بر این انگاره پا میفشارند که شادی و امید عامل موفقیت است، نه محصول آن. امیدواران درنهایت کامیاب میشوند و نومیدان و سرگشتگان و غمباران زیانکارانند، اگر بدانند.
بدبینان اما میگویند روانشناسی امید کاسب نوعی فردیت خودپسندانه است. گلیمت را از آب میکشی بیرون و کلاهت را میچسبی تا باد نبردش و در هر منجلابی که زندگی کنی دغدغهات فقط حفظ پیله شادی و امیدی خواهد بود که دور خودت تنیدهای. بدبینانهتر این انگاره است که نظام سرمایهداری کارفرمای پروژه بسط چنین حوزهای از دانش روانشناسی اجتماعی است. مصداقی از آن شعر معروف برتولت برشت که «اگر کوسهها آدم بودند/ برای اینکه دل ماهیهای کوچک نگیرد/ گاهگاه مهمانیهای بزرگ برپا میکردند/ چون گوشت ماهی شاد از ماهی غمگین لذیذتر است.»
اما بهطور عام، دانش با مقوله امید میانه چندان خوبی ندارد. گفتیم که امید اساسا بنمایهای مذهبی دارد. از این رو، در دوگانه دین و دانش، امید، بهمعنای خوشبینی مطلق به سرانجام هستی، سمت دین میایستد، نه دانش. دانش با امور عینی و اثباتپذیر سروکار دارد. چه امیدوار باشید، چه نومید، وقتی خط را آنقدر خم کنید که کاملا قائمه شود، زاویه نود درجه خواهد داشت. در دین همواره میشود مومنانه امیدوار بود یک بار هم که شده بهخاطر شما زاویه قائمه ۸۰ درجه باشد یا ۱۰۰ درجه.
حتی انگاره پیشرفت و توسعه، که زمانی حتمی به نظر میرسید و میتوانست برای دانش هم ساحتی عینی از امید ایجاد کند، اکنون دیگر رنگ باخته است. بشر دریافته است که توسعه نه اجتنابناپذیر است، نه خودبهخود رخ میدهد.
در نیمه قرن بیستم، توسعه دو قالب مشخص سیاسیـاقتصادی داشت: لیبرالیسم و سوسیالیسم. جاهایی این دو راه را تا به نهایت رفتند. جاهایی پیشرفت کردند، جاهایی هم نه. جاهایی چه با لیبرالیسم، چه با سوسیالیسم فروتر رفتند. اکنون عمر برنامهریزیهای جامع منطقهای، که پیش از این ده ساله و بیست ساله و در مقیاس ملی بود، به دوساله و یک ساله رسیده و مقیاس ناحیهای یافته است، چون بهتدریج آشکار شده توسعه پیچیدهتر از آن است که در ابتدا گمان میشد و یک سرزمین را هرگز نمیتوان موضوع پروژهای در مقیاس طولانی کرد. توسعه الان دیگر آن معشوق اثیری که حافظ توصیف میکند نیست، دلبرکی است همچون همه دلبرکان سعدی، ملموس و قابلتصور، شاید کام بدهد شاید هم نه، گاهی هم شاید همان بِه که کام ندهد اصلا.
همچنین: آن تعبیر از امید که امروزه در معرکه سیاست ایران به چشم میخورد به درک معمول از این واژه در ادیان سامی نزدیکتر است: امید نشانه مومن است و نومیدان بهراستی که گمراهانند. بر این تعبیر، کدام نحله از سیاستبازان ایرانی میتوانند گوی سبقت بربایند و پرچم ظفر برافرازند؟ پیش از این گفته شد که هماکنون بیرق امید بر فراز اردوگاه اصلاحطلبان در اهتزاز است. اما آیا واقعا در سیاست ایرانی اصلاحطلبان امیدوارترین هستند؟ برمیشماریم و مقایسه میکنیم:
اصولگرایان: امیدوارند مردم از بیوفایی به آرمانهای امام و انقلاب دست بردارند و از نو هوای دهه شصت کنند و به آرمانهای اولیه انقلاب برگردند.
براندازان: امیدوارند مردم دست به انقلاب بزنند و طومار نظام جمهوری اسلامی ایران را در هم بپیچند و نظامی نو پی افکنند.
اصلاحطلبان: امیدوارند مردم آن روزهای پرشور نیمه دهه هفتاد را به خاطر بیاورند، آرمانهای دوم خرداد را ادامه دهند و مطمئن باشند نظام، با وجود همه کموکاستیها، بالاخره روی غلتک اصلاحات میافتد و در همین ساختار حکومتی موجود هم بالاخره خواستهها و آرزوهای مردم برآورده میشود.
کدامیک از این سه نحله به امری دشوارتر و ممتنعالوقوعتر امید بسته است؟ به نظر میرسد اصولگرایان، اینکه مردم باور کنند مشکلات موجود صرفا ناشی از انحراف از مسیر آرمانهای امام است و بازگشت به وضعیت دهه شصت میتواند ایران را آباد و مردم را خوشبخت کند، در مقایسه با ترغیب مردم به براندازی و اصلاحات هدف سیاسی بهغایت دشوارتری به نظر میرسد. اگر امید را یک فضیلت مهم سیاسی بدانیم، بهواقع اصولگرایان هماکنون پیشاپیش صف بهرهمندان از این فضیلت ایستادهاند، چون بر دیریابترین و دشوارترین آرمان سیاسی پای میفشارند.
در این صف، پشت سر اصولگرایان، براندازان ایستادهاند. ترغیب مردم به انقلاب و براندازی، تشویق جوانان به پای در خیابان گذاشتن برای سرنگونی حکومتی تا بن دندان مسلح و از منظر امنیتی کاملا مقتدر و زورمند، واقعا امید بستن به امری دشوار است؛ دستکم دیریابتر از اینکه از مردم بخواهیم به اصلاح نظام از مسیر صندوقهای رای تن بدهند.
تجربه بیست سال گذشته میگوید بین بازگشت به دهه شصت، براندازی و اصلاحاتِ مدل دوم خردادی، مردم روش آخر را آسانتر و فراگیرتر میپذیرند. پس اصلاحطلبان در آخر صف امیدواران ایستادهاند. آنها بازگشت به دهه شصت و همچنین سرنگونی نظام را ناممکن میدانند. بهواقع آنها به هیچ تحول و تغییر بزرگی امید ندارند. آنها مطمئنند این نظام را نه میتوان به سرچشمه آرمانهایش برگرداند و نه بهنفع وضعیتی که سریعتر خواستهای مردم را برآورده کند کنار زد. آنها از وقوع هرگونه تغییر بزرگی نومیدند.
اخیرا اصلاحطلبان حتی بهجای ترغیب به تغییر، فقط به هراساندن از تغییر روی آوردهاند: «دست به این نظام نزنید، وگرنه سوریه میشویم». این رویکرد نو، هرقدر هم که گمان کنیم واقعبینانه و از سر دلنگرانی برای آینده ایران است، به هر روی ویژگی و نمایهاش امید نیست. از دیماه ۹۶ به اینسو، جز همین سوریههراسی صدای بلند دیگری از اصلاحطلبان شنیده نشده است. از اینرو، حتی میتوان گفت آنها در گفتمان یک سال اخیرشان مبلغ ناامیدی هستند: به تغییر و براندازی امید نبندید، چون خطرناک است و ناممکن. راضی باشید به وضع موجود، چون هر تغییری به وضعیتی بدتر و خطرناکتر منجر میشود.
اما شاید هم آن تعبیر از امید که اصلاحطلبان به کار میبرند ناظر باشد بر لایهای از دلمشغولان خودِ نظام، که یا از آرمانهای انقلاب دل بریدهاند یا نظام را از نظر سیاسی در بنبست میبینند و پیشرفت کشور را در وضعیت موجود ناممکن. شاید مخاطب اصلاحطلبان عمدتا همین گروه باشند، و به آنها میگویند امید از کف ندهید، نظام هنوز هم بخت اصلاح و بقا دارد.
سرانجام: پرسش کلیدی اما این است که در چشمانداز ایران، بالاخره حق با نومیدان است یا امیدواران؟ ایران در چه مقطعی از یک روند فرضی تاریخی بهسر میبرد؟ هنوز فرصت در اختیار تراژدی است و مانده است تا مردم پرده آخر و ژرفای واقعی شوربختی ایران را ببینند، یا سرانجام نوبت آن وعده الهی رسیده است که خیر بر شر غلبه کند و امید امیدواران به بار بنشیند؟
آسودهتر این بود که واقعا چنین روندی قابلفهم باشد، اما نیست. هیچ روند تضمینشدهای در مقیاس سرزمینی وجود ندارد. یک انسان، هر کس باشد، میتواند بهتنهایی برخیزد و بگوید من برای رستگاری خواهم کوشید. من راه رستگاری را خواهم رفت. اگر رستگاری من با سیاست گره خورده است، در سیاست آن کاری را میکنم که بهگمانم به رستگاری منتهی میشود. من یک نفر بهتنهایی میتوانم آلوده این فضاحتی که شر گسترانده نباشم. من میتوانم بهتنهایی نمایه همه آنچه باشم که درنهایت خیر مطلق در سیاست قرار است برایم به ارمغان بیاورد.
هر انسانی میتواند اینگونه بگوید و بر این امید پای بفشارد. اما همه انسانها؟ همه یک سرزمین؟ نه. اساسا ذات هستی این نیست که چنین رستگاریای را تضمین کند. امید به رستگاریِ اجتنابناپذیر سرزمین رویای زیبایی است. اما تاریخ با رویا پیش نمیرود. با رخدادها پیش میرود، با آنچه بهطور واقعی در صحنه جغرافیا رخ میدهد.
چنانکه گفته شد رستگاری (توسعه پایدار) نه اجتنابناپذیر است، نه خودبهخود رخ میدهد. وضعیتی برگزیدنی، دشوار و پیچیده است. ممکن است هرگز رخ ندهد، اگرچه روی کاغذ همیشه امکان تحقق دارد. سیاستمداران غالبا جغرافیا (واقعیت عینی و ملموس) را از محاسبات حذف میکنند و مردم را فقط به روندهای فرضی تاریخی (امر مطلقا ذهنی) وعده میدهند؛ بر آن نمط که برتولت برشت در پاره دیگری از همان شعر ذکر کرده است: «اگر کوسهها آدم بودند/ مذهبی میساختند که به ماهیها میآموخت/ زندگی واقعی در شکم کوسهها آغاز میشود.»