مسأله خمینی
از جمله مهمترين مسائل در ميان دموكراسىخواهان، همچنان مساله خمينى است. داوری درباره چیستی او یکی از بزرگترین مناقشات را در بین دموکراسیخواهان ایجاد کرده است: اينكه آيتالله خمينى كه بود؟
داورىها درباره وى به شکل فاحشی متفاوت است. او به روشنىِ ژنرال فرانكو يا ماندلا نيست. بحثها و جدالها دربارهاش هميشه ادامه دارد. هرچه زمان گذشته بر تعداد متنفران يا حداقل مخالفان او افزوده شده است. به جز آنها كه به گونهاى روشن در دوران رهبرى او آسيب ديدهاند، مقايسه امروز با بيست سال يا حتى ده سال پيش، اين تغيير نمودار حمایت یا مخالفت را نشان مىدهد. به نظر مىرسد به جز گسترش وسايل ارتباطاتى و گردش اطلاعات در اين تغيير نمودارى، عملكرد نظام سياسى به عنوان ميراث خمینی هم بسيار موثر بوده است. غلط يا درست، عملكرد امروز حاكميت در داورى افراد نسبت به گذشته مؤثر است.
امروزه بسيارى از حكم آيتالله خمینی براى تسخير سفارت، ادامه جنگ، حذف نهضت آزادى، منتظرى و اعدام هاى ٦٧ باخبر هستند و اين دانايىِ متاخرِ جمعى در داورىها تاثیر گذاشته است. يكى از مشكلات اصلى دموكراسىخواهانِ حامى آيتالله خمینی، پاسخگويى به موضوعات مربوط به اوست. روشن است که در این سالها حامیان دموکراسیخواه وی چندان در متقاعد کردن جامعه مدنی موفق نبوده و شکست خوردهاند تا جایی که دیگر کمتر از او حرف میزنند و به ندرت عکس او را در مراسمها و حتی خانههایشان نصب میکنند تا حامیانشان را از دست ندهند.
خمینی مسألهای است تنشآفرین. نام او با روان و بدن سوژهها درگیر میشود. زخمهای روحی و شکنجههای بدنی زیر عکس و در خلال فرمانروایی او اعمال شده است. از دیگر سو، احساس سربلندی و رهایی از زندان و سرخوشی انقلاب نیز با او پیوند خورده است. نام او هم با ترس شب اعدام همراه بوده و هم با شور بازپسگیری سرزمینهای اشغالی. و به همین دلیل است که مرکز تنش باقی مانده است. از آن چهره کاریزماتیک دهه شصت تا این چهره مخدوش دهه نود، آنچه تغییر کرده، محل جلوسِ متحرک جامعه است. این تجربه را درباره رضاخان و محمدرضا پهلوی هم میتوان تا حدی مشاهده کرد. شخصیتهای سیاسی بر روی دست جامعه، جایگاه و مسندشان تغییر میکند و بدین دلیل پیشبینی فردایشان سخت است. قهرمانها، تبهکار میشوند و ممکن است دوباره در لباسی جدید بازگردند.
حاميان دموكراسىخواه خمینی تفسيرهايى را دربارهاش پيش مىكشند. اين تفسيرها با برجسته كردن جنبههايى از او كه غالباً به غيرسنتى بودن، مردمى بودن و سادهزيست بودنش باز مىگردد، اشتباهات را بخشى از كنش انسانى مىدانند و بيان مىكنند که هر فردى هرچه قدر بزرگتر و مهمتر، اشتباهاتش هم اثرگذارتر. مثالهايى هم دارند. آنها غالباً نقش او در موارد اشاره شده را كم و به كهولت سن او و فريب اطرافيان و نزاع قدرت مربوط مىدانند.
نكته جالب اينجاست كه حتى بسيارى از اعضاى نهضت آزادى و شخص آيتالله منتظرى با وجود بيشترين آسيبها از احكام و فرامين آيتالله خمينى، رفتار او را به فريب اطرافيان يا چيزهايى مثل اين تفسير مىكردند و مىكنند و با متنفران از خمینی همراه نيستند. آنها معتقدند کاریزمای خمینی چیزی نیست که به سادگی بتوان آن را نادیده گرفت و همین کاریزما و محبوبیت مردمی بوده که باعث حفظ کشور در زمان جنگ تحمیلی و استقرار مبانی دموکراسی بعد از نظام شاهنشاهی شده است.
نزاع گفتمانى در این باره حتی بعد از سی سال از مرگ او همچنان ادامه دارد. هرچند همواره آیتالله خمینی منتقدانی داشته اما در سالهای اخیر صداهایی کوبندهتر در نفی وی از درون جامعه و نخبگان به گوش میرسد.
فارغ از موضوع نزاع، چيزى که كاملاً روشن است، این است که متنفران از خمینی و علاقمندانش در درون نزاعى هويتى هستند. به اين معنا كه بخشى از هويت سياسى و اجتماعىشان را با پاسخ به اين سوال ساختهاند كه خمينى آرى يا نه؟ بىشك پاسخشان به تجربه و يا فهمشان از او باز مىگردد. آيا ممكن است اين سوال و داورىِ پشت آن را از جعبه هويتى برداريم؟ آيا دموكراسىخواهى مىتواند بدون خمينى حدگذارى شود؟
در دو مقطع تاريخى اين اتفاق افتاد، اما به سرعت رنگ باخت؛ خرداد ٧٦ و ٨٨. با وجود اينكه طردكنندگان خمينى مىدانستند خاتمى، موسوى و كروبى از جمله علاقمندانِ تفسيرى آيت الله خمینی هستند، بسيارى از آنها حتى تا پاى جان از اين سه و جنبش مردمى حمايت كردند. نيرويى قوىتر از خمینی و داورىشان آنها را احاطه كرد و توانستند او را فراموش كرده و هويتشان را بازتعريف كنند. این اتفاق اخیرا از سویی دیگر هم افتاد. حامیان اصلاحات در ایران بخاطر موضعگیریِ به زعم آنها ملیگرایانه اردشیر زاهدی، با وجود سلطنتطلب بودنش، از وی شدیداً ستایش کردند.
آیا میتوان خمينى را فراموش كرد؟ مخالفان و حامیانش میتوانند بدون توجه به او با هم در پروژهای مشترک همکاری کنند؟
يادمان نرود حاميان و علاقمندان آيتالله، عاشق آن خمينىاى نيستند كه در ذهن يك مادر اعدامى سال٦٧ است، آنها عاشق خمينىاى هستند كه در ذهن خودشان است. خمينىِ ذهن آنها چيزى كاملاً متفاوت است. آنها را مىتوان خمينيستهاى تفسيرى ناميد. آنها با وجود نفی اعدامها، نقش خمینی را پررنگ نمیدانند.
بسیاری از جوامع دیگر با تاریخ و شخصیتهایش چنین درگیریهایی داشته و دارند. بسیاری از شخصیتهای تاریخی آنها، حتی آنها که مجسمهشان و نامشان بر خیابانها حک شده است، پروندههایی به مراتب سیاهتر و پر از تباهی دارند. اما آنها از این جهت دیگر “مساله” نیستند که حکومت مستقر، نسبت خاصی با آنها ندارد و به پدیدههایی صرفا تاریخی تبدیل شدهاند؛ در واقع دیگر مسخره کردنشان جرم نیست، ذکر اعمال اشتباهشان محکومیت قضایی ندارد و میتوان آنها را آزادانه به عنوان موضوع مطالعه برگزید و نتایج را انتشار داد و غیره. خمینی تا وقتی که به پدیدهای تاریخی تبدیل نشود، “مساله” است. تا نتوان در حوزه عمومی او را تمسخر و یا نقد کرد، ستایش از او ناممکن است. در واقع تا وقتی که وی به پدیدهای تاریخی تبدیل نشود، ستایش یا تنفر از او بخشی از هویت سوژههای سیاسی باقی میماند و نمیتوان او را به نفع یک اتحاد فراگیر فراموش کرد.