تماشاگران اعدامیان ظلمند
بعد از گذشت چهار دهه از انقلاب سال پنجاه وهفت میتوان پرسید برای مردم چه کردهایم که امروز شگفت زده میشویم از برخی سوء رفتارها؟ در همین حوزه ورزش که برآشفتهایم از شعارهای زشت جداییطلبانه، آیا هیچ از خودمان پرسیدهایم مردمی که یک عمر جور دیگری بودند چرا حتا حرمت نام ایران را هم نگه نمیدارند؟ آیا سادهانگارانهترین روش برای فرار از پاسخگویی این نیست که انگشت اتهام را به سمت واژه تماشاگرنمایان بگیریم و از این حقیقت که این قبیل مسائل ریشه در جایی دیگر دارند فرار کنیم؟
انقلابی که قرار بود مردمی باشد آیا از کارنامه مدیرانش خجالت نمیکشد وقتی میبیند بعد از چهار دهه همچنان نتوانسته امکاناتی حداقلی را ولو برای تماشاگران فوتبالش مهیا کند؟ آیا زننده نیست اینکه زنان را بعد از چهل سال؛ آن هم به ضرب و زور تهدید فیفا به تعلیق، به ورزشگاه راه دادیم؟ آیا اینکه همچنان نمیتوانیم یک سیستم ساده فروش الکترونیکی بلیت را به گونهای مدیریت کنیم تا تماشاگر ایرانی هم بتواند مثل سایر کشورها، در ازای مبلغی که هزینه میکند، بدون دغدغه و ترس از اینکه نتواند بلیت در دست وارد ورزشگاه شود، به تماشای بازیهای تیم مورد علاقهاش بنشیند، مایه شرمندگی و سرافکندگی نیست؟
این مدیرانی که یگانه واکنش قابل تشخیص شان به اقسام جرایم سکونشینان، صدور حکم محرومیت و جریمههای مالی است آیا حتا برای یک بار هم که شده به خودشان زحمت دادهاند تا ببینند این تماشاگری که همچنان برای تهیه بلیط هم مشکل دارد، با کدام وسیله نقلیه عمومی به ورزشگاه میرود؟ آیا این بالانشینان پر مدعی، نحوه برخورد پلیس بی ادب ناشکیبا را با تماشاگران دیدهاند؟ آیا پیش آمده که از ساندویچها و شربتها و دیگر خوراکیهای بعضا غیر بهداشتی حاضر در ورزشگاهها چشیده باشند؟ آیا میدانند سرویسهای مثلا بهداشتی ورزشگاهها چه وضعیت اسفناکی دارند؟
مگر میشود در کشوری که حاکمانش به صراحت میگویند برای بقای خودمان ثروت این کشور را در عراق و سوریه و لبنان و یمن و فلسطین خرج میکنیم و هر کس هم که به وضعیت موجود انتقادی داشته باشد قطعا مخالف دین خدا و پیغمبر است، مردمی که هر بار چیزی گفتهاند، با زندان و باتوم ازشان استقبال شده است، عصبانی نباشند؟ مگر میشود در سیستمی که تصمیمگیرندگان فرهنگی اش از بزرگداشت کوروش میترسند و کمر به قتل تاریخ و ادبیات ایران بستهاند، عدهای به جداییطلبی فکر نکنند؟
وقتی ملیگرایی جرم تلقی میشود، یا گناه آنکه می رقصد و میخندد سنگین تر از آنهایی است که ثروت کشور را به تاراج بردهاند، چگونه توقع داریم تماشاگر فوتبالمان شبیه آن هواداری باشد که در یک جامعه به لحاظ روانی سلامت زندگی میکند؟
ما برای این تماشاگری که تا همین دو سه سال پیش مجبور بود ساعتها در گرما و سرما بنشیند تا شاهد بازیهای بیکیفیت تیم مورد علاقهاش روی زمینهای خراب باشد چه کردهایم که امروز از اتفاقاتی که در تبریز و اصفهان و تهران میافتد تعجب میکنیم؟ کجا به این مردم احترام گذاشتهایم؟ کی بر اساس نیاز یا خواستههایشان تصمیمی گرفتهایم که اینک طلبکارانه در انتظاریم تا رفتاری معقول داشته باشند؟
کاش درصدی از این مطالبه را از کانون هواداران یا دیگر مجموعههایی داشتیم که به اسم کار فرهنگی بودجه میگیرند در حالی که بجز پرورش نوچه و لیدر عایدی دیگری نداشتهاند. کاش بپرسیم باشگاههایی که چهار دهه است شعارهای فرهنگی میدهند به جز چسباندن اسم چند نماد دینی و حکومتی روی پیراهن بازیکنانشان و یا بردن گل برای جانبازان جنگ تحمیلی چه کار دیگری کردهاند که توقع داریم خروجیاش سکوهایی آرام باشند؟
اساسا از جامعه ای که به واسطه اقسام نارساییها به یکی از خشنترین جوامع جهانی معروف است نمیتوان توقع داشت تماشاگر فوتبالش که اتفاقا پاییننشین ساختمان فرهنگ نیز هست، جوری به غیر از اینی که هست، باشد. بسیاری از این مردم به ورزشگاه میروند تا فریاد بکشند. میروند که خالی شوند. آنها بشکه باروتند. مجموعهای از کاستیها که منتظر اولین جرقهاند تا در تنها جایی که میتوانند حرف بزنند، عقدهها را بیرون بریزند، پس اگر چه کسی این رفتارها را تائید نمیکند اما یادمان باشد بیشتر از ملامت مردم باید سیستمی را سرزنش کرد که ملتی را اینگونه بار آورده است.