جیمز باند در آخرین تمرین تیم ملی پیش از بازی با عراق
گفتم تا بازی با عراق شروع نشده، بیایم فقط این چند خط را برای آنهایی که اضطراب بازی را دارند بگویم که اصلا تردید به دلتان راه ندهید. من دیروز خودم سر آخرین تمرین پیش از بازی با عراق بودم و با کارلوس همه توصیههای لازم را کردیم. بچهها سلام رساندند و گفتند به شما بگویم که آماده آمادهاند.
در زندگیام تمرین تیم ملی نرفته بودم که آن هم رفتم. یک ربع اول تمرین را خبرنگاران حق دارند که بروند و از فاصله فیلم و عکس بگیرند. اما من با اینکه کارت خبرنگاری جام را نداشتم و اصلا خبرنگار جایی نیستم ولی مشکلات کوچک اصولا سد راه من نیست. راهی شدم و خودم را دست تقدیر سپردم.
پیش از من چندین هموطن دیگر هم لابد با همین طرز فکر خود را به زمین تمرین در باشگاه الوصل دوبی رسانده بودند. حصارهای زمین را با پارچههای کنفی پوشانده بودند تا هیچگونه دیدی به بیرون نداشته باشند. من هم حس جیمزباندیام گل کرد و همان اول عجالتا اولین عکس را از لای تار و پود آن پارچه کنفی گرفتم. ماموران امنیتی آنجا ظاهرا توجیه نیستند که اصلا دیانای ما بر اساس دور زدن تحریمها و مانعها و محدودیتها جهش یافته. از دفعه بعد فکر کنم ورق فولادی بکشند. یکی دیگر را هم به مدد قد درازم گرفتم که بعدا فهمیدم که خود عکاسی من سوژه عکاسان عزیز داخلی شده.
بقیه داشتند یکبند التماس آقای حراست میکردند که اجازه بدهد ما یک لحظه بچههای تیم ملی را ببینیم. از آنها اصرار و از او انکار. ولی معلوم بود که او سماجت ایرانی را دستکم گرفته بود. آنقدر سر و صدا شد که دست آخر یکی از ماموران از داخل آمد و اجازه رفتن ما را به روی سکویی داد که هر چند بیرون زمین ولی به آن کاملا مشرف بود.
هلهله برد عراق برای آنها از همان زمان شروع شد تا نهایتا یکی از اعضای کادر فنی که خیلی هم محترم بود، آمد و خواهش کرد که با توجه به اهمیت وضعیت روانی تیم ملی در تمرین کسی سر و صدا نکند.
یا اینکه کلا آن یک ربع اول تمرین سر کاری است یا اینکه من کماکان چیزی از این چیزها سر در نمیآورم. خلاصه تنها تفاوت آنچه از روی سکو دیده میشد با زنگ ورزش دوران مدرسه این بود که آن موقعها امکانات نبود و ۲۰ تا عکاس و فیلمبردار از زنگ ورزش ما فیلم نمیگرفتند. سردار آزمون هم رسما بچه شیطان کلاس بود.
جو خوبی است. الان هم نزدیک استادیوم آل مکتوم دوبی هستم و بالاخره جو فوتبال را میشود حس کرد. جدا از جنبه ورزشیاش، عراق برای ما حس عجیبی دارد. کودکی نسل ما آغشته بود از حس نفرت از آنها و جنگی که آنها را مسببش میدانستیم ولی حالا که از نزدیکتر میبینیمشان، متوجه میشویم که هر دوی ما به یک میزان زخمی و آسیبدیده جنگیم. البته این همدلیها هم باعث نخواهد شد که امروز درسی حسابی به آنها ندهیم. والا!