مصاف ایران و ژاپن در جاده تهران-قم
بشریت وقتی واقعا پیشرفت کرده که دستگاهی اختراع کرده باشد که بتواند افکار آدم و نوشتههایی را که در سر دارد، بدون دخالت دست، روی کاغذ پیاده کند. در حالی که داری کار دیگری میکنی مغزت را با یو.اسبی وصل کنی به کامپیوتر و تراوشات ذهن خطرناکت مستقیم ایمیل شود برای سردبیر محترم.
از بعد بازی با چین کلی حرف و تصویر در ذهنم چرخ میخورد ولی آنقدر اینجا همه چیز فشرده شده که واقعا تا الان وقت نشد که چیزی بنویسم...
نصف این سفر هم که در جاده گذشت.. جادههای یکنواخت و بیروح و حوصلهسربر. بازی با ژاپن در العین برگزار میشود. تا به حال جز بازی با عراق که در دوبی بود، بقیه بازیهای ایران در ابوظبی بوده و این اولین و آخرین باری است که در این جام به شهر دیگری میرود.
دیروز همراه آرمین قبادی پاشا و سارا تهرانیان، گروه ایراناینترنشنال رفتم آخرین تمرین تیم ملی قبل از بازی را در العین ببینم که بر خلاف دفعه قبل که شانس آوردهبودم، این بار انتظامات استادیوم چون کارت خبرنگاری جام ملتها را ندارم، جلویم را گرفت و مجبور شدم نیم ساعتی را منتظر دوستان در گرمای سی و چند درجه چله زمستان، خیابانهای اطراف را گز کنم.
العین شدیدا مرا یاد جاده قم میاندازد، دو طرف خیابان پر مغازههای کوچک و تابلوهای رنگی، فرقش این که تابلوی «حاجحسین و پسران» مثلا شده بود «الحاج الحسین و البسران»
ولی از شوخی گذشته، این شهر با همه قدیمی بودن و خاکگرفته بودنش، حس صمیمیتری از دوبی و ابوظبی دارد که ساختگی و مصنوعی بودنش روی مخ میرود. العین هویت دارد، آدمهایش یکدستتر و یکرنگترند و تلاش نمیکنند چیزی را پشت رنگ و لعاب مخفی کنند. راستی! العینیها ظاهرا میدان هم خیلی دوست دارند، اگر به این شهر میآیید، قرص دلپیچه یادتان نرود.
اصلا اینها را ولش کن. جای العین اگر بازی با ژاپن در مثلث در برمودا هم برگزار شود و بعد از ۴۳ سال ما را به فینال جام ملتها برساند، میشود بهترین نقطه کره زمین برای ما...
پیشبینی شده که بلیت کل ۲۵ هزار صندلی تماشاگران استادیوم هزاع بنزاید برای این بازی تمام شده باشد.
رسما اضطراب دارم و خیلی دستم به نوشتن نمیرود. حس اینکه میتوانم تا ساعاتی دیگر یکی از لحظههای تاریخی کشورمان را از نزدیک تماشا کنم خیلی حس عجیبی دارد. در بازی قبلی با چین، مسابقه را از ردیف دوم تماشا میکردم، آنقدر نزدیک که میشد صدای بازیکنان میدان را هم شنید. حس عجیبی است برای من تازهوارد به عالم هواداری، اینکه اسم خیلی از بازیکنان تیمت را حتی از روی نوشته پشت لباسشان هم تشخیص نمیدهم ولی برایم همین کافی است که آنها همتیمیاند و ما همه با هم هستیم. اینکه «یک تیم» هستند و همه قهرمان و انگار که همه هم پذیرفتهاند که دیگر قرار نیست چندتایی ستاره باشند و بقیه سیاهی لشکر. انگار که این تیم آمده تا مثال نقضی باشد برای استدلال آنها که میگویند ایرانیها کار گروهی بلد نیستند و به همین دلیل است که بزرگترین افتخارات ورزشیشان هم در ورزشهای انفرادی است.
هواداران هم بخشی از همین تیمند. این را بازیکنان داخل میدان هم میدانند. این را میشد از صبوری و حوصلهشان بعد از ۹۰ دقیقه مسابقه با چین در گرفتن سلفی با هواداران فهمید. هوادارانی که در میان تعجب پلیس و نیروهای امنیتی و دیگر هوارداران گوشیهایشان را به داخل زمین پرت میکردند تا بازیکنان با آنها سلفی بگیرند.
حالا جلوی ورزشگاه العین هستن و تماشاچیانی که همه آمدهاند تا این بار هم تیمشان برنده باشد.